________________________________________ خود آزمایی زبان فارسی1 پیش دانشگاهی ص 7 1- مقصود از « ني » روح وجان انسان آگاه و آشنا بر عالم معنا و نيز « مولانا » كه از خود و خودي خالي است . « نيستان » عالم معنا و جوار حق تعالي است و جدايي : دوري جان انسان از جوار قرب الهي مي باشد . 2-« هر كسي كاو دور ماند از اصل خويش / باز جويد روزگار وصل خويش ( طلب وصل) » 3- تاثير دوگانه ي ني ( ناله ني براي « خوشحالان » ترياق و تسكين و براي« بدحالان » زهر و تلخي است . ) ، يعني بطور كلّي ناله ي جدايي را براي همه سر مي دهد . 4- نيستي ( نابودي - رسيدن به مقام فنا) را آرزو مي كند – روايت كتاب درسي نابودي و نفرين است . 5- پرده اوّل به معناي « نغمه و موسيقي» و پرده دوم به معناي « حجاب » است . ( پرده هاي ما دريد : رازهاي ما را افشاكرد .) 6- عشق ( به خدا ) مولانا خواستار ماندگاري عشق است . 7- زيرا روح نيايش و توجه به حق در تار و پود آن نهفته است ( نيايش ميل به وصل و شكايت از هجران ) .

ص-11 1-مصراع دوم بيت اول را مي توان به دو گونه خواند : الف ) جز به راهي كه تو راهنماي من هستي نمي روم . ب) جز به راهي كه تو آن را به من نمايي نمي روم . 2-همه بيشي تو بكاهي همه كمّي تو فزايي . 3- نيايش هاي لطيف و زيبايي است لبريز از معارف ، آموزش هاي اخلاقي و اجتماعي . 4- علّامه الغيوب – ستّار العيوب ـ عزيز – جليل – جلال – بخشنده – حكيم – عظيم - …

ص28 1- ستايش دادپيشگي و دادگري – ظلم ستيزي و طرد ظالم – نيرو بخشيدن – آزاد منشي – حمايت از مردم زحمتكش و دعوت آنها به اتّحاد . . . 2- همراهي و مبارزه مردم بر ضد ظلم و بيداد 2- زيرا خودبيني وناسپاسي به يزدان بر او چيره شد ، خود را جهان آفرين ( خدا ) خواند ، به هيچ نيروي برتري كه بتواند تكيه گاه او باشد اعتقاد نداشت ، پس دچار هراس شد . مردم از او روي گردان شده و ضحّاك بر او چيره شد . 3- مارهاي روييده بر دوش ضحّاك مظهري از اهريمن و تجسّم خوي اهريمني و بيداد و منش خبيث است . 4- مغز گوسفند را با مغز يكي از دو قرباني مي آميختند و بدين ترتيب هر روز يكي از دوتني را كه به قربانگاه مي آوردند ، نجات مي دادند . 5- حضرت ابراهيم (ع) : از بيم نمرود خانواده ي ابراهيم (ع) او را سه سال در غاري پنهان كردند . سرنوشت فريدون مثل حضرت موسي است ولي پرورش يافتن وي در غار شبيه حضرت ابراهيم است . 7- ضحّاك 8- جاي سوزن انداختن نبود . – شتر با بارش گم مي شد . – سگ صاحبش را نمي شناخت . 9- سرگذشت ملّتي در طول قرون و نمودار فرهنگ و انديشه و آرمان هاي آنهاست ، كتابي است درخور حيثيّت انسان و نمايشگر مردمي است كه در راه آزادگي و شرافت و فضيلت مبارزه كرده اند .

 ص-35 1- الف) زمينه داستاني دارد . ب) زمينه قهرماني دارد ( سياوش پهلواني است كه فنون رزم وبزم را نزد رستم مي آموزد . عبور او از آتش ، تقوا و پرهيزگاريش ياد آور خوي قهرمانان است ) . ج) مبتني بر خرق عادت است ( گذر سياوش از آن آتش عظيم و جان سالم به در بردنش ماجرايي برخلاف عادت است ) . د) داراي زمينه اي ملّي است ( اعتقاد ايرانيان را درباره چگونگي تشخيص بي گناهان از گناهكاران و عكس العمل مردم را در برابر آن نشان مي دهد ) . 2-سياوش با چهره اي خندان ، با كلاه خود زرّيني بر سر ، جامه ي سفيدي همچون كفن در بر ، تن به كافور آميخته و سوار بر اسبي سياه و معتقد بر بي گناهي خود تصوير شده است . 3-خروشان و غمناگ و گريان بودند . 4- الف) يكي تازي اي بر نشسته سياه // همي خاك نعلش برآمد به ماه ب) زمين گشت روشن تر از آسمان // جهاني خروشان و آتش دمان ج) نهادند بر دشت هيزم دو كوه // جهاني نظاره شده هم گروه د) بيامد دو صد مرد آتش فروز // دميدند گفتي شب آمد به روز 5-در مقايسه با چنين اتّهامي ، عبور از دوزخ براي من آسانتر است . 6- در صورت اثبات بي گناهي خود ( « اگر بي گناهم رهايي مراست ») 7- به وسيله رستم كشته مي شود . 8-خيره سر ، داراي شخصيتي ناپايدار ، ناتوان در تصميم گيري ، لجبازي


ص-40 1- الف) شاعر خويشتن خويش را موضوع قرار مي دهد و از احساسات شخصي از خشن –ترين تا نرم ترين آنها سخن به ميان مي آورد ، احساساتي مربوط به خدا ، خانواده ، انسانيت وطن و . . . با اين تفاوت كه نوع احساسات وي در برابر مسائل متغير است . ب) زيرا كه يكي از سرشارترين حوزه هاي شعر است در اين نوع ادبي قرار دارد. ج) زيرا شاعر علاوه بر منِ شخصي ، منِ گسترده خود را نيز مي تواند مطرح سازد . د) چون تمامي آثار شعري در صورتي كه مصداق كامل شعر حماسي يا تعليمي نباشند ، غِنايي هستند . 2- بيت سوم ( عشق را خواهي كه تا پايان بري // بس كه پسنديد بايد ناپسند ) 3- از عشق هر چه بگريزي ، بيشتر گرفتار مي شوي – درد عشق درماني ندارد . 4- عشق او دوباره مرا به بند كشيد و تلاش بسيار براي رهايي از آن سودمند نبود . 5- « كز كشيدن تنگ تر گردد كمند » 6- زشت بايد ديد و انگاريد خوب // زهر بايد خورد و انگاريد قند

ص-42 1- فروتني و بزرگ منشي و آزادگي و وارستگي او 2- تا به او بگويد خود را در برابر همه القابي كه به او منصوب كرده اند هيچ مي -انگارد و اجازه داده است هر كس بر حسب اعتقاد خود هر چه مي خواهد درباره او بگويد . مهم اين است كه نبايد تحت تاثير ستايش يا نكوهش ديگران قرار گرفت . 3- هيچ كدام را ( من اين همه نيستم ) 4- من هيچ يك از اينها ( كه ديگران درباره من گفته اند ) نيستم . 5- باز رفتند ( بازگشتند – برگشتند ) / بشوريدند ( اعتراض كردند ) / بيرون گرفت ( بيرون آورد ) / آواز داد ( فرياد زد - صدا زد) 6- ارادت : علاقه ، اخلاص و اظهار كوچكي در دوستي ، مشيّت الهي / اراده : خواست ، قصد ، ميل و آهنگ ، عزم و تصميم / مصاحبت : هم صحبت شدن با كسي ، دوستي / مصاحبه : گفتگو / اقامت : ماندن ، آرام گرفتن / اقامه : بر پاي داشتن

ص43 1- بسته شده و در زنجير كه در زير آفتاب و بر در خيمه افتاده بود . 2- آري ، زيرا وقتي از غلام خواست كه در حضور ابراهيم خواص بخواند . شترها با شنيدن آواز غلام ، آب نخورده در صحرا پراكنده شدند . 3- خير ، ضمن تاكيد بر راستگويي امير ، از او دليل و برهاني نيز طلب كرد . 4- مهمان نوازي 5- ترتيب اجزاي جمله رعايت نشده است . – به همراه حرف « را » از حرف « مر» استفاده شده است . – آوردن جملات كوتاه ( بر خلاف نثر امروز كه معمولاَ َ جملات بلندترند ) – كاربرد فراوان افعال پيشوندي ( فراز رسيدم ، فروگرفتند . . .) آوردن لغات عربي و غير فارسي . 6- در گذشته به معني « امركرد – انجام داد» به كار مي رفته و امروز به معني«گفت » و امروزه براي احترام بجاي همه ي افعال امر مي تواينم از « بفرماييد » استفاده كنيم. 7- موسيقي و شعر تاثير عاطفي فراوان بر شنونده مي گذارد و حتي حيوانات را متاثّر مي سازد . متن درس نيز درباره تاثير موسيقي و شعر است .


ص-47 1- هم مي خواست او را بيازمايد و هم اينكه عشق فرهاد را ناچيز جلوه دهد . او را مايوس كند و در هم ردكند . 2- عاشقي پاكباز و حاضر جواب . 3- بگفتا دوري از مه نيست درخور // بگفت آشفته از مه دور بهتر ( ديوانه با ديدن ماه ديوانه تر مي شود ) 4- « چه خواهي كرد » يا « چه چيز به او پيشكش مي كني » ، بعد از مصراع اوّل و قبل از مصراع دوم . 5- صادقانه ، تيزهوشانه و قاطع و رِندانه و دندان شكن . 6- در بيت اوّل : « دل و جان » و در بيت دوم « ياد نكردن از او( شيرين )»
7- سر ( جان خود )

ص-49 1 – ( گذركرد – گذر نكرد ) ( نگردد – بگردد ) 2- زيرا همچون چهره ي بي نقاب دوست است ( صبح از پس شب تيره بر مي آيد و روي دوست از پس افكندن نقاب نمايان مي شود ) . 3- مصراع دوم تمثيلي است براي بيان كاملتر مفهوم مصراع اوّل ، يار همچون دريا است و فدا شدن در راه او بهتر از دوري از اوست همانطور «كه در آب مرده بهتر كه در آرزوي آبي » 4- ( همه ي بلبلان بمردند نماند جز غرابي ) – ( مگسي كجا تواند كه بيافكند عقابي ) – ( كه در آب مرده بهتر كه در آرزوي آبي ) 5- الف) ماندي ( ماضي مطلق ) – ماند ( مي ماند ) ( مضارع اخباري ) ب)‌ ماندي : ماندن در جايي - اقامت / ماند : شبيه است ( ازمصدر « مانستن» )


50 1- از خود بي خود و مدهوش شدم . 2- تسكين ( ساكن شود : تسكين يابد ) : ساكت شود 3- « تا رفتنش ببينم و گفتنش بشنوم // از پاي تا به سر همه سمع و بصر شدم »

52 1- چون در تمام ابيات به موضوعي واحد ( شكر و شادي عرفانه / به سر آمدن دوراني تيره و پديدار شدن صبح اميد ) اشاره مي كند . ضمن آنكه برخي ( محمّد قزويني ) اين غزل را ناظر به وقايع تاريخي معيّني پنداشته اند ( رجوع شود به مقدّمه ي غزل ) پس در تمام ابيات به موضوعي مشترك از نظر تاريخي و سياسي اشاره شده است . 2- آري ، زيرا به تحوّلي اجتماعي ( پايان يافتن استبداد و تيرگي ) اشاره مي كند و همانگونه كه در مقدّمه ي درس آمده است مي تواند به يك واقعه ي اجتماعي ( سقوط دولت امير پير حسين و آغاز حكومت شاه شيخ ابواسحاق ) مربوط باشد . 3- ( خزان – بهار ) ، ( گل – خار ) ، ( روز - شب) 4- الف) پريشاني – گيسو – دراز – نگار ب) « آن همه ناز و تغنّم كه خزان مي فرمود // عاقبت در قدم باد بهار آخر شد » ج) آن پريشانيِ شب هاي دراز و غم دل 5- « آخر شد » در همه ي ابيات رديف است و به يك معني است ولي « آخر شد » مصراع اوّل و دوم بيت اوّل با دوم تفاوت معنايي دارند . در مصراع اوّل به معناي « به پايان رسيد » و در مصراع دوم به معناي « به سامان شد » است . 6- « آن همه ناز و تغنّم كه خزان مي فرمود »،« نخوت باد دي و شوكت خارآخرشد » 7- شِكوه و گلايه ي حافظ از عدم توجّه به او و شكرگذاري در قبال پايان يافتن اين حقارت .


54 1-با نكته دانان عشق (عارف عشق آزموده ) 2- « كلمه مپيچ » هم به معناي ( پيچيده مشو ) آمده و هم به معناي ( خيره مشو – گرفتار مشو ) و در معناي اوّل با زلف ايهام تناسب دارد « سر » نيز ايهام تناسب دارد . « سر » به معني ( سر زلف ) و ( سر ) آمده است . 3- در صدر اسلام هفت نفر در قرائت و تلاوت قرآن بسيار مهارت داشتند كه عبارت بودند از : 1- ابو عمّار حمزه بن حبيب كوفي ، 2- عاصم ابن ابي النّجود كوفي ، 3- ابوالحسن علي بن حمزه كسايي كوفي ، 4- نافع ابن عبدالرّحمان مدني ، 5- عبدالله ابن كثير ملكي 6- ابو عمرو ابن علاء بصري ، 7- عبدالله ابن عامر شامي . 4- چشم پر غمزه ي يار كه عاشق را از پاي در مي آورد . 5- « ستاره ي قطبي » كه در انتهاي محور شمالي – جنوبي زمين در قطب شمال ديده مي شود و در قديم راهنماي كاروانيان در جهت يابي درهنگام شب بوده است . در اين بيت ، منظور حافظ ، « مرشد ، مراد ، پير ميكده ، پير مغان » مي باشد . 6- از رعايت مدّعي ، ملاحظه ي دشمنان دوست نماي . 7- الف) « صورت توان بست » كه فعلي است در وجه مصدري . ب) نهايت اين راه كجا صورت توان بست ؟ 8- تضاد و مراعات نظير .


56 1- با شوق و اشتياق خودش كه گرما و حرارت شعله در مقابل آتش اشتياق او ناچيز است . 2- غبار – خماري – مثل يك لبخند ، خنده وار بودن – آينه دار 3- « آرزو هاي دو عالم دستگاه // از كف خاكم غباري بيش نيست » 4- سرسبزي گلستان به اندازه ي عمر كوتاه يك لبخند است ( خنده وار بودن گلستان نشانه ي كوتاهي و گذرا بودن زندگي و دنيا است ) . 5- غرقه – محيط – تنگ آبي – كنار ( محيط : اقيانوس ) 6- ناپايداري و بي اعتباري دنيا و زودگذر بودن عمر ( بي اعتباري زندگي انسان ) . 7- زيررا آنچه اينان بدان فخر مي فروشند عار و ننگي بيش نيست . شاعر مقام هاي اين دنيا را مايه ي ننگ مي داند . 8 « محيط » در اين بيت به معني « آگاهي هاي ما » است ( صنعت استعاره ) ، ( برخي آن را « دنيا» و « هستي انسان » هم معني كرده اند ) .


57 1- عيب جو ظاهر بين و مجنون ، حقيقت بين است . عيب جو سطحي نگر و كتبي نگر است و مجنون عميق نگر و كيفيت نگر است . 2- ديده ي پاك و حقيق بين ، همه چيز را پاك و زيبا مي بيند ( چشم ها را بايد شست جور ديگر بايد ديد ) بر زيبابيني تاكيد مي كند. 3- هر دو شاعر به مضمون واحدي اشاره كرده اند ( فقط مخاطب در شعر وحشي ، مجنون و در شعر مولوي ، ليلي است ) . هر دو معتقدند با چشم حقيقت بين بايد به امور نگريست ، ليلي را از دريچه ي چشم مجنون بايد ديد . 4- بايد به صورت ( حور ، «ي» نكره ) خوانده شود . چون « قصور » در مصراع بعد با «ي» نكره آمده است .


61 1- تاريك زار – غم اندود – سحركوشان – چندشناك – سنگردار و . . . 2- توصيف فرات ، ماه و ستارگان . 3- ( ديشب : شب عاشورا ) – ( امشب : شب شام غريبان ) 4- « اگر دين نداريد ، لااقل آزاده باشيد .» 5- زيرا نويسنده از احساسات شخصي در توصيف واقعه ي كربلا استفاده كرده است و آن واقعه ي عظيم را با شور و احساس توصيف نموده است


. 63 1- « آه دست پسرم يافت خراش // واي پاي پسرم خورد به سنگ » 2- اين كه از احساسات دروني ، عشق و انگيزه هاي دروني مادر ، عاشق و معشوق سخن مي گويد . 3- زيرا حرمت مادر را پاس نمي دارد . 4- در شعر شهريار فرزند ، سپاسگذار مادر و دلبسته اوست و برعكس در شعر ايرج ميرزا پسر ناسپاسي مي كند .


66 1-كمال پرستش را در مستي مي داند ( مستي : سرمستي و خماري عاشقانه ) . 2- « به شادي و آسايش و خواب و خور // ندارند كاري دل افگارها » كه با ابيات چهارم و پنجم حدودي ارتباط معنايي دارد . 3- باران شادي (‹ شاباش › استعاره از « قطره ي باران » است ) . 4- زيرا آينده نيز مانند گذشته ناپايدار است و خواب و خيالي بيش نيست . 5- « به خون خود آغشته و رفته اند // چه گل هاي رنگين به جوبارها » و همچنين با بيت ششم كه « چه فرهادها مرده در كوه ها // چه حلّاج ها رفته بر بادها » مي -باشد ، ارتباط معنايي دارد . 6- واژه ي « حلّاج » عربي است . در واژه ي « برقصد » نيز ، تكواژ « رقص » عربي است


. 67 1- هي نگوييد « من » ، اين « من » شيطان است . 2- بين « نقص و كمال » / « عيب و جمال » / « خويش و غير » ، تضاد وجود دارد.


70 1- « غم » در مصراع اوّل اندوه و ماتم اين جهاني ( با بار معنايي منفي ) و در مصراع چهارم غم عشق ( با بار معنايي مثبت ) يا غم فراق است كه حاصل آگاهي و مايه –ي شادكامي و سرمستي است . 2- زخم رزمنده را را به نشان و مدال تشبيه كرده است ، « زخم و نشان » هر دو بر سينه نشانده مي شوند . و هر دو مايه ي سرافرازي است . ( با زخم نشان گرفتن : كنايه از مبارزه اي افتخار آميز است .) نشان ايهام تناسب دارد / بين « زخم و نشان» تناسب و جود دارد


. 75 1-صفات انسان پر گو : ( آكنده گوش است ) – ( به نصايح ديگران توجّه نمي كند ) – ( نسنجيده سخن مي گويد ) – ( رازدار نيست ) . صفات انسان كم گو : ( رازداري ) – ( نصيحت شنو بودن ) – (سنجيده سخن گفتن) 2-صدف ، كوه 3- « نبايد سخن گفت ناساخته // نشايد بريدن نينداخته » 4- حذر كن ز نادان ده مرده گوي // چو دانا يكي گوي و پرورده گوي كم آواز هرگز نبيني خجل // جوي مشك بهتر كه يك توده گل 5- به نصيحت و توصيه ي خير خواهانه ي ديگران توجّه نمي كند و سخن كسي را نمي شنود . 6- از آن نوع شعر تعليمي كه موضوع آن خير و نيكي است ( حوزه ي اخلاق ) . 7- شعر تعليمي دوران گذشته بيشتر شامل سروده هايي در زمينه ي اخلاقي و مذهبي و عرفاني بوده است ولي از انقلاب مشروطه به بعد ، مسائل سياسي و اجتماعي و روان شناسي نيز وارد شعر تعليمي جديد مي شود .


79 1- * وقعات غرايب كه خاص ، او را بود : رويدادهاي شگفت انگيزي وجود داشت كه فقط براي او رخ مي داد ( از اوسر مي زد) . * خط جنيد بايد : حكم و فتواي جنيد لازم است . * زبان دراز كردند : اعتراض و سرزنش كردند . 2- مصلحت انديشي و عافيت طلبي و عاقبت نگري قشيري را بيان مي كند . 3- بعد از آنكه خليفه تاييد جنيد را براي به دار آويختن « حلّاج » لازم شمرد ، او دستار و دراعه پوشيد و به مدرسه رفت و در جواب فتواي خليفه نوشت : حلّاج بر ظاهر حال ، كشتني است . به اين ترتيب پيش بيني حلّاج راست از آب بيرون آمد و هنگام تاييد حكم جنيد در لباس متشرعان رياكار بود . 4- در آمد به صورت اهل شريعت تا در لباس اهل تصوّف و طريقت ، حكم قتل منصور را تاييد نكرده باشد . 5- زيرا شبلي از حقيقت سخنان حلّاج آگاه بود و براي موافقت و همراهي با مردم گلي به طرف او پرتاب كرد و حلّاج از او كه مي دانست ، توقع نداشت . 6- زيرا مريدانش نسبت به او فقط گمان نيكو داشتند ( مقلّد او بودند ) و « گمان نيكو داشتن به كسي » از « فروع دين » است در حاليكه منكران او به « توحيد و شريعت » كه از « اصول دين » است معتقد بودند و براي يك اصل ديني قيام كرده بودند آن هم اصل توحيد . 7- زينت بخش چهره مردان خدا ، خون و شهادت آنها است ( آبروي آنها در گروِ شهادت آنها است ) . 9- وقعات غرايب – كارهاي عجايب


82 1-فساد اجتماعي حاكم بر جامعه ( چنين راه ناهمواري سسب مي شود همه افتان و خيزان بروند ) 2- پديده رشوه خواري 3- كمّيّت و اندازه اهمّيّت ندارد . آنچه مهم است ، نفس عمل است . « بدي و حرام » چه كم باشد چه زياد ، بد است ، حرام است + نوشته شده در پنجشنبه سیزدهم بهمن 1384ساعت 21:33 توسط رضا | آرشیو نظرات یک نظر ________________________________________



پاسخ خود آزمایی زبان فارسی2 پیش دانشگاهی خودآزمايی پيش دانشگاهی


۲ ترم دوم 88 1- مقصود از « اسب سياه » و « لؤلؤ تر » به ترتيب « ابربهاري » و « باران » است . 2- ابر بهاري را به اسبي سركش تشبيه كرده است كه از ضربه هاي سم اش بر صفحه – ي آسمان ، باران همچون مرواريد مي بارد . 3- « مشك سياه » در شعر منوچهري استعاره از « سياهي گوش كبك » و سياهي داخل گلبرگ لاله ، « داغ لاله » است . در « ثمين » نيز استعاره از « قطرات باران و شبنم » است كه بر گلبرگ هاي لاله مي نشيند . 4- « خرگه » خيمه ي باشكوه و منفرد شاه و « خيمه » محل اسكان سربازان است ، چون لاله بلندتر از سبزه ها است و شكوه و جلوه ي آن بيشتر و تعداد آن كمتر است و سبزه ها به تعداد بي شمار لاله ها را احاطه كرده اند . لاله را شاهي در ميان خيل سربازان انگاشته است . 5- مسمّط 6- گويي بطّ سفيد : تخيّلي / مست و هشيار : نمادين – تخيّلي / راه بي نهايت : نمادين – تخيّلي / شب كوير : نمادين – تخيّلي – واقعي / سپيده ي آشنا : واقعي – تخيّلي 7- وقتي به آموخته ها و اطّلاعات خود تكيه نكند و به تجربه هاي عاطفي و برقراري ارتباط با دنياي برون بپردازد . صيقل دادن و شفّاف ساختن روح و انديشه شرط آفرينش آثار ماندگار است .


92 1-« سيم » : برف و « كمربند آهنين » : سياهي دامنه و بخش مياني كوه مي باسند كه هر دو استعاره مي باشند . 2- بلندي و رفعت دماوند كه به صورت حسن تعليلي شاعرانه بيان شده است ( حسن تعليل : ارئه ي بياني شاعرانه براي امور واقعي ) 3- زيرا « مشت » صفت انسان بر پا خواسته و معترض است . حال آنكه دماوند خاموش است و قلبي منجمد دارد . 4- زيرا مي خواهد « از دم ستوران و اين مردم نحس ديو مانند وارهد » و از مصاحبت و همنشيني با مردم ديو سيرت بيزار است . 5- « ورم » استعاره از « برآمدگي كوه دماوند » است كه شاعر آن را نتيجه ي آماس دل منجمد و دردمند زمين مي داند . « كافور » استعاره از « برف » براي التيام و كاهش ورم مي باشد . 6- لب دوختن آزاديخواهان در دوره ي قاجاري و اختناق و استبداد حاكم بر جامعه . 7- شاعر يا هر انسان آزاديخواه ديگر كه جانش در آتش مبارزه سوخته است . 8- دماوند نماد آزاديخواهان ، دردمندان و روشنفكراني است كه انزوا و سكوت اختيار كرده اند ، اگرچه آتش آزاديخواهي در دل و جانشان شعله ور است ( خود شاعر نيز مي تواند باشد ) . 9- ابيات 4و5 / 6و7


94 1-چون توصيف او از نوع توصيفات واقعي است ، تصويري دقيق از معماري ، جغرافياي طبيعي و زيستي ، وضعيت اقتصادي و نظامي و جمعيتي ارائه داده است . 2- توصيف واقعي 3- -« روي از سوي جنوب » : به سمت جنوب ، به طرف نواحي جنوب - « سه جانب آن با آب دريا است » : از سه طرف آب دريا آن را احاطه كرده است ( شبه جزيره ) . 4-در حومه ي شهر طرابلس ( آن سوي حصار و باروي شهر ) خانه اي جز دو يا سه استراحتگاه ( كاروان سرا ) وجود ندارد . 5- « مشهد » اسم مكان است . از مصدر شهادت به معني « مكان حاضر آمدن مردم » ، « شهادت گاه » و « مقبره ي شهيدان » است . در اين درس به اماكني اطلاق شده كه در اطراف مقابر متبرّكه ساخته شده و محل استراحتگاه مسافران بوده است . (كاروانسرا) 6- دقّت ، تيز بيني كه ناشي از مشاهده ي دقيق است و در مجموع ارئه ي توصيفي دقيق و گويا همراه با بيان اطّلاعات واقعي ، بيان صادقانه و بي پيرايه نثر ساده و مرسل است . 7- « آدينه » كه به معني « جمعه » است . چون در اين مساجد روز جمعه نماز جماعت برپاي مي داشتند . 1- خندق 2- نايژه : لوله / پاژه : ديواره – پاشويه


99 1-« صفات مثبت » : بي باك ، صبور ، قهرمان ، فروتن ، بي چشم داشت نوزش ، بي نياز از آب و . . . « صفات منفي » : بي برگ و بار ، بي بهره از شوق و شور جوانه زدن و شكفتن ، بي ثمر ، بي گل و . . . 2- بيد 3- خيال 4- كشور سبز آرزوها ، چشمه ي موّاج و زلال نوازش ها ، اميدها و انتظار ، سرزمين نجات . . . ( پراگراف اوّل صفحه ي 97 ) 5- حضرت علي (ع) – سر در چاه فرو بردن و گريستن ايشان و نيز ناله هايشان در نخلستان هاي كوفه . 6- حصار عبوس غربت – پراونه ي شوق – كاسه ي فهم هاي پليد – لبخند نوازش – مشت خونين بي تاب قلب – باران غيبي سكوت – دامن حرير الهه ي عشق . 7-« مزرع سبزفلك ديدم و داس مه نو // يادم از كِشته ي خويش آمد وهنگام درو » ( حافظ ) 9-مهتاب 10- زندگي شهري را زشت و پلشت و پريشان كه نظمي عاقلانه آن را از عواطف و احساسات تهي كرده است . رندگي روستايي كه شاعرانه و پاك و معصومانه است . و ادراك مصلحت بين عقلي در آن راه ندارد . 11- شب ها به مهتاب روشن است و يا به قطره هاي درشت باران ، ستاره ، مصابيح آسمان



. 103 1-شاعري در نزديكي تو است كه چنگي ساده تر از ارغنون تو دارد . آواي سبك و لطيف تو زودتر از نيايش من به سوي آسماني كه در انتظار آن است بالا مي رود . 2- الف) اختر شب از كنار كوهساران سر خم مي كند تا صداي تو را بشنود . ب) صداي تو ، صداي درّه اي است كه در سايه خفته است . ج) ناله هاي پر هوسي كه از زبان شاخه شنيده مي شود . 3- تركيب موزوني از دلپذيرترين صداهاي طبيعت و مبهم ترين آه هاي آسمان ها 4- تصنيف « مرغ سحر ناله سر كن // داغ مرا تازه تر كن » از ملك الشعراي بهار. 5- آسمان - اختر شب – نيزار – امواج – چشمه سار – جنگل – كوهسار – ساحل 6-صداي شيرين ( صداي شنيدني ، شيرين ، چشيدني ) – آواي سبك ( آواي شنيدني ، سبك لمس كردن ) – زمزمه سوزان ( شنوايي ، لامسه ) – دم لطيف ( شنوايي ، لامسه )


107 1- تابستان ها مي آيند ، چند تا خر دارند و دو برابر آن سنگ ، زن هاشان به خوشه چيني و گدايي ، مردهاشان به آهنگري مشغولند ( صفحه ي . . . ) 2- از خودشان هم طبيب دارند ، هم ماما و هم مستجاب الدّعوه از مازندران قو مي آوردند و برنج و زغال از ساوجبلاغ ، قند و توتون و پارچه . 3- آبريزان : افرازان 4- پوشاندن سقف خانه ها با تير و ساختن ديوارها از سنگ و چينه و خشت و گل سفيد . گچ كاري امامزاده بكاربردن توفال در سقف خانه . 5- عبارت وصفي است . نوع آن صفت بيانيِ مركّب و نقش آن مسند است .


115 1- تا به طور غير مستقيم به شيخ بوعبدالله باكو بفهماند جايگاه افراد متكبّر و خودبين ، دوزخ است . 2- تمام حكايت هاي اسرارالتّوحيد بطور عام مصداق چنين شيوه اي هستند ، امّا بطور خاص در حكايت هاي « غرور شكني » ( سطر سوم حكايت ) و « پاكبازي » ( عكس العمل شيخ در مقابل جمله ي امير مقامران ) به اين موضوع اشاره دارد . 3-هر چه نگاه كردم ، هيچ كس را بدتر از خود نديدم ( در حكايت انسان راستين ) . 4-- « به قول مردمان خطّي به وي فرو نتوان كشيد .» 5-- « انسان راستين » 6-- با بياني غير مستقيم و تمثيلي از طريق جملاتي كوتاه و موثّر آنان را تربيت مي كردند . 7-- بهتراست خود را گناهكار بدانم . 8- فرود آمد – فرو مي راند – باز كنيم – برخيزد – درآمد – فرو نتوان كشيد 9-- شيخ بوعبدالله بشكست / با خويش رسيد / او را تصديق كرد / گفت : به راست باختن و پاك باختن / . . . 10- ريختن خاكستر بر سر پيامبر (ص) به وسيله ي زني از ياران ابولهب


122 1- فروتن ، ساده و شكيبا 2- چون همه چيز را در حال تغيير مي ديد از هيچ پيشامد جالبي زياده اظهار شادماني نمي كرد و از هيچ حادثه ي سوئي نيز به شِكوِه در نمي آمد . 3- اگر انسان نمي تواند در اوج افلاك و آفاق معنويّت پرواز كند ، لااقل از فروافتادن در دام ماديّات و روزمرّه گيها بپرهيزد ( كار ما نيست شناسايي راز گل سرخ // كار ما شايد اين است / كه در افسوس گل سرخ شناور باشيم ) . 4- من دنيا را از شما دريغ نمي دارم بلكه شما را از دنيا دريغ مي دارم ( دنيا را ناكام از تسلّط بر نفس آنها مي كند ) . 5- جنگ هاي صليبي و حمله ي مغول به ايران 6- جنگيدن براي بوجود آوردن امكان زيستن ( به شيوه اي از زندگي حيوانات كه جزو قوانين جنگل است و ضعيفان را پايمال قدرت زورمندان مي كند ) . 7- بينش مندي ( بصيرت و معرفت باطني از امور ) ، زيرا در نظر او دانشمندي ( علم حصولي يا اكتسابي يا ظاهري يا دنيايي ) نوعي دانايي است كه هيچگاه نمي تواند به عمق و ژرفاي مبهمات زندگي راه يابد ، زيرا درك معمّاي هستي در نظر عرفا نيازمند آن است كه « پشت دانايي اردو بزنند » و از طريق كشف و بهبود و اشراق ( ماوراي علم و عقل ) حقيقت هستي را جستجو كنند . 8- هر گونه اهانت و ايذا را با خونسردي و كم زني مقابله مي كرد ( آخرين پراگراف صفحه ي 127 چاپ 81 است كه ( اين پراگراف در چاپ 83 حذف شده ) دانشمندي زمينه ساز غرور مي شود و محدوديّت ايجاد مي كند ) . 9- زيرا گاندي هم مثل مولانا منادي سلم ( صلح ) و دوستي بود و از زندگي فقط به قدر ضرورت ، خود را بهره مند مي كرد و بيش از قدر ضرورت را موجب دور افتادن از خط سير روحاني خويش مي يافت . 10-نه آيا بايد شكر كني كه باز تو راكبي و او مركوب 11-وارستگي – رهايي از تعلّقات مادّّي 12- كتاب « پلّه پلّه تا ملاقات خدا » روايت داستان گونه اي است از زندگي مولانا كه به قول دكتر زرّين كوب به اشعار ناسروده ي مولانا يعني زندگي و سير سلوك آدمي مي پردازد و درك عميق اشعار سروده شده ي او را ممكن مي سازد . انتخاب معادل هاي دقيق براي كلمات عربي از ويژگي هاي زباني كتاب است ; ( خاك نهادي : تواضع ) ( دل نهادگي : تعلّق خاطر ) .


127 1- منظور نويسنده پذيرش بي چون و چراي مشيّت الهي است و پذيرفتن اين نكته كه « هر چه پروردگار براي بنده بخواهد بهترين است .» اين حالت توكّل و تسليم موجب آرامش روحي و كاهش دل نگراني ها مي شود و به شخص مقاومت و استحكام روحي مي بخشد . 2- نويسنده عالم افسانه ها را پررنگ و نگار و پرّان و نرم مي داند . 3- تشرّع و عرفان / عشق و زندگي عملي / شوريدگي و عقل / همدم كودك و دستگير پير . 4- سخن سعدي به همه شبيه است و به هيچ كس شبيه نيست ، در زبان فارسي احدي تنوانسته است مانند او حرف بزند و در عين حال نظير حرف زدن او را هر روز در كوچه و بازار مي شنويم . 5- ر.ك به حكايت دهم ار باب چهارم بوستان ، مفهوم كلّي حكايت آن است كه نبايد با فرومايگان مقابله به مثل كرد . اگر جاهلان همچون سگ ، با دندان بي خردي خود وجود خردمندان را آزرده كنند ، خردمند چاره اي جز سكوت ندارد ، همانگونه كه سنگي بي ارزش مي تواند گوهر گرانبها را بشكند . 6- نوعي حركت ميان يورتمه و قدم زدن ( حركتي است كه با خم كردن پشت همراه است و به راه رفتن شتر مي ماند ) . 7- زيرا دامنه ي كلام سعدي به قدر كافي وسعت دارد و ناآگاهي از مفهوم يك لغت يا نفهميدن معناي يك بيت مجموعه ي اثر را نا مفهوم نمي كند . هميشه قرائن و نشانه هايي براي درك مفاهيم دشوار در ساير ابيات وجود دارد . 8- نويسنده با فروتني اعتراف مي كند كه قدم در ميداني نهاده كه سعدي يكّه تاز آن است . خود را همچون بيماري مي پندارد كه كه به مرض استسقا ( سيري ناپذيري از آب ) دچار است و كلام سعدي همچون آبي عطش او را فرو مي نشاند و مي گويد كه ميدان براي فعّاليّت نوشتن باز بود . من هم بسيار مايل به نوشتن بودم پس چون همه ي امكانات فراهم بود به اين كار دست زدم .



 131 1- فرقه ي نقشبنديّه يكي از سلسله هاي صوفيه شامل پيروان خواجه محمّد نقشبند كه پيرواني در هندوچين ، تركستان ، تركيه و جاوه ، در ايران در كردستان و نيز عراق دارد . كتاب « رشحات عين الحيات » تاليف علي ابن حسين واعظ كاشاني درباره ي اين فرقه و آداب و طريقت ايشان است ( فرهنگ معين – جلد ششم ) . اين سلسله نَسَب خود را به معروف كرخه ( عارف قرن سوم و چهارم ) از شاگردان امام رضا(ع) مي رسانند . آنان اهل سنّت هستند ولي به اهل بيب پيامبر (ص) و ائمّه ارادت خواص دارند . اين سلسله از صوفيان محتاط اند و به شريعت نزديك اند يعني سماع به جا نمي آورند ولي صوفيان سماع كار را هم كافر نمي دانند جامي از برجستگان اين فرقه بود . 2- به دليل تولّد در خرجرد جام و اِرادتي كه به شيخ احمد جامي داشت . 3- هر چه در نوشتن حروف رنج ببري بيهوده است ، باد تند آن را به سرعت پاك مي كند و از صفحه ي ريگ محو مي كند . 4- مي گفت براي تسلّي خاطر خود مي نويسد و از نام ليلي ياد مي كند و با اين نام دل خود را آرامش مي دهد . 5- نام ليلي كه سبب اعتلاي وجود او شده است . 6- بيان اين آموزش معتبر عرفاني كه : جان مايه ي حيات آدمي ، عشق است و بي عشق ، آدمي همچون حيوان مي شود . « حيات از عشق مي شناس و ممات ، بي عشق مي ياب ، سوداي عشق از زيركي جهان بهتر ارزد » ، « عين القضاه همداني » 7- ياد معشوق موجب تسلّي خاطر و رفعت و بلندي عاشق مي شود . اگر وصال ناممكن است يادآوري خاطره و نام معشوق ميسّر است . 8- « خر » در تركيب « خرگمشده » در معناي حقيقي خود يعني ،« حيوان باربر» بكار رفته و در مصراع دوم معناي غير حقيقي دارد زيرا استعاره از مردي است كه از موهبت عشق بي بهره است .


137 1- لباس راسته ( لباس دراز و بي چين ) و بر روي آن عبايي مي پوشيد ، يك چشمش كمي پيچيدگي داشت ( پاراگراف آخر صفحه ي 133 ) . 2- سبب ادامه ي شيوه ي او در خطّاطي بوسيله خوشنويسان پس از كلهر شد . 2- بيان ساده و روان و جذّاب / به كار بردن جملات كوتاه ( ايجاز ) / توصيف دقيق جزئيّات و وضع ظاهري و حالات شخصي افراد / استفاده از زبان عاميانه . . . 3- هنگام توصيف لباس ميرزا زضا كلهر / توضيح درباره ي شيوه تراشيدان قلم بوسيله ي كلهر / توصيف حالات فيزيكي ميرزا هنگام خطّاطي ( نفسه زدن ) . 4- خش خش ، چِك چِك ، تق تق ، وِز وِز ، جَر جَر « نام آوا » يا « اسم صوت » كه با اصطلاح دستوري « صوت » متفاوت است ) 5- يك كلمه را بدون برداشتن قلم و ايجاد مكث و فاصله ، از ابتدا تا انتها مي نوشت ( درواقع حروف يك كلمه را بدون قطع و ايجاد فاصله مي نوشت ) . 6- ( سر هم رفته : در مجموع ) / ( از كار درآودن : تمام كردن به پايان رساندن ) / ( سروا زدن : سرباز زدن ، خودداري ) 7- در مجموع ميرزا رضا كلهر مردي اهل سياست معرفي شده كه گاهي بدون پرده پوشي از رفتار حكومت انتقاد مي كرده است . ( پراگراف آخر صفحه ي 136 ) 8- ميرزا عبّاس خان ( قوام الدّوله ) ، ميرزا محمد حسين فروغي ( ذكاء الملك ) ، ميرزا زين العابدين شريف قزويني ، سيّد محمود ( صدرالكتاب ) ، ميرزا حسن خان مشير الملك ( مشيرالدّوله ) . . . 9- ( حبس كردن نفس : نفس نكشيدن در مدّت طولاني ) / ( نفسه زدن : بازدم طولاني و كشيده پس از حبس نفس ) . 10- خبر تلخ – صداي لطيف – خنده ي شيرين – قيافه ي با نمك – شعر شيرين – كلام و سخن روشن – فرياد تلخ – جيغ بنفش . . . بوي دهن تو از چمن مي شنوم / از صداي سخن عشق نديدم خوش تر / مثل اين است كه شب نمناك است . ببين چه مي گويم / حرفهايم مثل يك تكّه چمن روشن بود / از اين شعر تر شيرين زشاهنشه عجب دارم . 11- خط تحريري همان خط شكسته ي نستعليق است .


149 1- سفارش خليفه به احمد اين بود كه : اقدام به آزادي بودلَف كند ولي نامي از نياورد و چه كم و چه زياد پيغامي از خليفه به افشين ندهد . 2- با چشمان بسته ، شلواري بر تن ، بر فرشي چرمي نشسته و جلّاد نيز با شمشير برهنه بر بالاي سرش ايستاده . 3- انتظلر داشت او را با آوردن عذري بازگردانند . درحاليكه آنان بنابر عادت ديرينه به پيشواز او آمده ، وي را به درون خانه راه داده بودند . 4- زيرا مي دانست او به شفاعت و به منظور نجات دوست خود ، بودلَف ، آنجا آمده است . 5- بخاطر اصرار بيش از حد افشين و نيز منزلتي كه او نزد خليفه يافته بود « در نتيجه خدمات افشين و برانداختن بابك خرّم دين » . 6- « هركسي آن كند كه از اصل و گوهر وي سزد . » 7- مي گويد : « يا اميرالمؤمنين خون مسلماني ريختن نپسنديدم و مرا مزد باشد و ايزد تعالي بدين ، دروغم نگيرد و چند آيت قرآن و اخبار پيغامبر(ص) بياورده » . 8- بيان صريح و دقيق – رعايت ترتيب و توالي اركان جمله – آوردن جملات كوتاه ( ايجاز ) و نيز جملات طولاني ( بنابرضرورت ) – توصيفات زيبا و دقيق . 9- احمد بن دؤاد قاضي ( شخصيت اصلي ) و اسماعيل بن شهاب ، راوي است .


157 1-داشتن عينك / كراوات ، تعليمي . . . 2- داستان به روايت اوّل شخص مفرد نوشته شده و راوي آن دانش آموزي كلاس پنجم ابتدايي و در واقع رسول پرويزي است / زمان حدود سالهاي 1311 ( پرويزي متولد سال 1300 و متوفّي به سال 1356 است .) مكان شيراز- محل تولد نويسنده بوشهر است . 3- باد دقّت عينك را از جعبه بيرون آورد و آن را به چشمش گذاشت ، دسته ي سيمي را به پشت گوش راست گذاشت و نخ قند . 4- لحظه اي كه نخستين بار ، راوي ، عينك بر چشم مي گذارد و چيزهايي را مي بيند كه پيش از آن نديده بوده است . 5-به كار بردن جملات بلند / توصيف دقيق جزئيّات / استفاده از گويش عاميانه / نثر ساده و شكسته 6- الف: ( سن و سال ) // ب: ( صحنه ي تئاتر ) // ج: ( نوعي حشره ي آفت زاي گياهي) 7- مي خواستي زودتر بگي ( بگويي ) / مگه ( مگر ) اينجا دسته ي هفت صندوقي آوردن ( آورده اند ) 8- منظور از « چشم مسلّح » چشمي است كه بوسيله ي ابزارهايي از قبيل عينك ، تلسكوپ و غيره قدرت بينايي آن افزايش يافته و در اين درس منظور از « چشم مسلّح » چشمي است كه داراي عينك است .



 163 1-از زبان اوّل شخص مفرد ( كودك دبستاني / احتمالا خود نويسنده ) 2- حفظ زبان ملّي 3- اهمّيّت حفظ زبان ملّي و حكم دشمن را كه از اين پس هيچ كس نبايد به زبان ملّي خود شخن بگويد .و بنويسد ( اجبار مردم به سخن گفتن به زبان بيگانه ) . 4- وطن پرستي / مبارزه با دشمن 5- نوشتن جمله ي « زنده باد ميهن » به وسيله ي معلّم . 6- هنگامي كه وسيله ي وحدت ملّي در برابر تهاجم بيگانگان باشد . 7- آگاهي از اينكه معلّم ، فردا آنها را ترك خواهد و ديگر كسي نيست كه زبان ملّي و ميهني آنها را تدريس كند . 8- هنگامي كه بدون اطّلاع كسي ، قصد انجام كاري درباره ي او داشته باشند ( در غياب كسي براي او نقشه اي طرّاحي كرده باشند ) .


169 1- علوم مختلف ملل مشهور و آثار علماي طراز اوّل قديم در دسترس علماي اسلامي قرار گرفت و مسلمانان از راه مطالعه و تحقيق در آن كتب با اين علوم آشنا شدند و آنها را با همديگر درآميختند . 2- شاگردان ايراني دارالفنون كه دست به ترجمه ي كتابهايي زدند كه معلّمان اروپايي اين مدرسه ، آنها را در اختيار آنان قرار داده بودند . 3- تاثير در ساخت فرهنگي فرد و جامعه ( بيدار كردن مردم ) / غني ساختن گنجينه واژگان زبان فارسي / پويا تر كردن نثر فارسي / رواج دادن ساده نويسي / رهانيدن شعر فارسي از حالت يكنواختي گذشته / جهت بخشيدن به كار نويسندگي و شاعري / رواج علوم و روش هاي تحقيق . 4- هيچ بخشي از « صوت و معناي » اثر اصلي از بين نرود / سبك مؤلّف حفظ شود / پيام او تحريف نگردد . 5- در ترجمه ي ارتباطي ( آزاد ) توجّه مترجم ، بيشتر به گيرنده ي پيام ( خواننده ) است ، يعني سبك مولّف ( ساختهاي صوري ) حفظ نمي شود و از محتواي اثر او نيز بخش هاي ناآشنا حذف مي شود .. درحاليكه در ترجمه معنايي ( تحت الّفظي ) مترجم بيشتر به فرستنده پيام ( نويسنده ) مي انديشد و پيوسته مي كوشد تا حد امكان ساختهاي زبان مبداء را وارد زبان مقصد كند . بنابراين ترجمه ارتباطي بر خلاف ترجمه ي معنايي ، راحت تر خوانده مي شود . 6- ترجمه ي آزاد از اشعار « مارگوت بيگل » : ( مي خواهم آب شوم / در گستره ي افق / آنجا كه دريا به آخر مي رسد / و آسمان غاز مي شود / مي خواهم با هر آنچه مرا در برگرفته يكي شوم / حس مي كنم و مي دانم / دست مي يابم و مي ترسم / باور مي كنم و اميدوارم كه هيچ چيز با آن به عِناد بر نخيزد ‹ ترجمه : الف بامداد › ) 7- شاهنامه به زبان هاي عربي ، روسي ، انگليسي ، فرانسوي و ايتاليايي / رباعيات خيام به اكثر زبان ها ترجمه شده كه معروف ترين آنها ترجمه ي « فيتز جرالد » به زبان انگيسي است / ديوان حافظ به زبان هاي آلماني ، انگليسي ، روسي . .


. 172 1- وحدت دشمنان در باطل خود و تفرقه ي مسلمين در حق خود . 2- سرپيچي از جهاد به بهانه ي سردي يا گرمي هوا ( صفحه 171 – پراگراف دوم : اگر در تابستان شما را بخوانم ، مي گوييد هوا سخت گرم است . . . ) 3- با طرح مسائل فرعي اوضاع را پيچيده و دشوارتر مي كنيد . 4- مرجع ضمير « ش » در جمله ي قبل آمده است : « آن را كه فرمان نبرند » « فرمانده = امام علي (ع) » 5- مفعول است ( كشته و خسته اي برجاي ننهاده . . . ) 6- ( اي نه مردان به صورت مرد ، اي كم خردان ناز پرورد ) / ( چه جاي ملامت است كه در ديده ي من شايسته ي كرامت است ) 7- آنكه از غم چنين شكست خفّت باري بميرد . 8- تفرقه و خوارمايگي و شانه خالي كردن از زير بار مسؤليّت جهاد . 9- به خدا سوگند با مردمي در آستانه ي خانه اشان نكوشيدند ، جز آنكه جامه ي خواري بر آنان پوشيدند .


175 1-حجاب ظلمت از آن بست آب خِضر كه گشت آبي كه خِضر حيات از او يافت // در ميكده جو كه جام دارد 2-همچنان كه جرقّه اي براي آتش زدن و سوختن شهر امپراطوران كافي است ، گفته شور انگيز تو نيز اين شاعر آلماني را در تب و تاب افكنده است . 3- هيچكدام را نمي توان پوشيده و پنهان نگاه داشت . 4- سطر پنجم صفحه ي 175 ( بخش تقليد ) حافظ خويش را با تو برابر نهادن جز نشان ديوانگي نيست . . . 5- دلارام در بر دلارام جوي // لب از تشنگي خشك برطرف جوي آتش است اين بانگ ناي نيست باد // هر كه اين آتش ندارد نيست باد


183 1- مهتاب – شب تاب – سحر – صبح – خار – گل – آب 2- آرزوهاي بر باد رفته – غم حاصل از غفلت مردم – پاي مجروح و آبله گون 3- نه تنها دري به روي او گشوده نمي شود بلكه ويراني خانه ها نيز در نظر او آشكارتر مي شود . رنج حاصل از غفلت مردم و نابساماني جامعه او را نا اميدتر مي كند . / ( اوضاع نابسامان اجتماعي) مي تواند منظور نويسنده باشد 4- مردي كه با خستگي روحي و جسمي با كوله باري بر دوش مردم دهكده ايستاده و روايت اندوهناكش را تكرار مي كند . 5- نازك آراي تن / پاي آبله / قوم به جان باخته / مبارك دم / خفته ي چند 6- نگران با من ، استاده سحر / صبح مي خواهد از من 7- « دست ساييدن » كنايه از جستجو براي چيزي ( جستجوي كورمال كورمال ) /« پاي آبله ماندن » كنايه از رنجور شدن و ناتوان شدن .


194 1- داستان هاي شاهنامه 2- شاهنامه ( وشعر خود را ) را وسيله ي سنجشن مهر و كينه و روايت درد مي داند و نوشته هاي ديگران را بي عيار و بي ارزش و خالي و بدون درون مايه مي داند . 3- بي شرمي لازم براي كندن چنان چاهي را بيان مي كند . بي شرمي كندن چاه مثل عمقش بي انتها و ناباورانه است 4- عميق و پهناور و با نيزه هايي كه بر ديواره و كف آن تعبيه شده بود . 5- « كليد » استعاره از لبخند رستم / « مرواريد » استعاره از دندان هاي او 6- آتشين پيغام / سكوت ساكت و گيرا / پاك آيين / خيس خون داغ / خروش چشم / چاهسار گوش / ناي بي همتا . . . 7- جنگ با شير بيشه / تشنگي / جنگ با اژدها / رويارويي با جادوگر / گرفتار كردن « اولاد » ديو / رويارويي با « ارژنگ » ديو / نبرد با « ديو سپيد »


201 1-در هر دو شعر سرتاسر طبيعت جلوه و آييه ي وجود خداست ( در شعير آب را گِل نكنيم : پس از توصيف روستايي آرماني مي گويد : « بي گمان پاي چپرهاشان جا پاي خداست » و خدايي كه در اين نزديكي است لاي اين شب بو ها . . . ) 2- از مصراع « من نمي دانم » تا مصراع « چشم ها را بايد شست ، جور ديگر بايد ديد» . 3- آب ، گِل ، روشني كه ساير عناصر شعر به نوعي با آنها در ارتباط اند ( آب و گِل: درخت ، سرو ، علف ، چشمه ، موج ) ( روشني : آسمان ، نور ، خورشيد ) ساير كلمات و عناصر مهم اين شعر عبارتند از : شقايق ، گل سرخ ، دانايي ، نيلوفر… 4- واقعي ( اهل كاشانم ) / خيالي ( هيجان ها را پرواز دهيم ) / نمادي ( ميان گل نيلوفر و قرن پي آواز حقيقت بدويم ) 5- از مصراع « دست در جذبه ي يك برگ بشوييم و سر خوان برويم / صبح ها وقتي خورشيد در مي آيد متولّد بشويم » تا آخر شعر 6- « گاه گاهي قفسي مي سازم . . . » تا « خوب مي دانم ، حوض نقّاشي من بي ماهي» 7- ( تكّه نان ) ، ( سر سوزن ) 8- چپلين در قيام عصر جديد 9- همه ي آنها را جلوه اي از وجود خدا و مرتبط با انسان مي داند / شب بو نماد كوتاهي ، كاج نماد بلندي 10- از مصراع « من نمازم را وقتي مي خوانم » تا مصراع « پي قد قامت موج »


203 1- ترسيم فضاي عاطفي و صميمانه / تشبيهات و استعارات زيبا / ساختمان به هم پيوسته ي شعر / صورت هاي خيالي متنوّع 2- « خنده ي شمع » – « جلوه كردن بخت » در بيت پنجم / « چشم ناله » و « روي شكوه » در بيت سوم 3- يعني سپيدي بخت فقط در موهاي من هنگام پيري جلوه كرد . تنها سپيدي بختم همين موهاي سفيدم بود . 4- بخاطر ناچيزي و در عين حال سرعت گرد و اين كه گرد هيچ گاه به سوار نمي رسد. 5- زيرا معشوق بي وفا و جفا كار است و عاشق از همه ي جهان تنها عشق را برگزيده است . 6- در بيت نهم ( رنگ : لون – بز كوهي ) بعضي گفته اند « كشيدم » به معني حمل كردن – تحمّل نمودن / « دوش » به معني ديشب – كتف و شانه 7- بيت پنجم : چو شمع خنده نكردي مگر به روز سياهم // چو بخت جلوه نكردي مگر ز موي سپيدم


205 1-شرايط نا مساعد اجتمايي و سياسي مانع بروز خصلت هاي نيك مردم بود . مردم نمي توانستند عشق خود را به ايشان ابراز كنند . 2- آب – دريا / شب – فردا / بهار – علف 3- مي تواند استعاره از وطن استبداد زده ي قبل از انقلاب اسلامي باشد . 4- خيالي – نمادي