متناقض نما
Normal
0
false
false
false
EN-US
X-NONE
FA
/* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-fareast-font-family:"Times New Roman"; mso-fareast-theme-font:minor-fareast; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin; mso-bidi-font-family:Arial; mso-bidi-theme-font:minor-bidi;}
تعریف پارادوکس یا متناقض نمایی در اصطلاح ادبی (بدیع)
نقیض هر حکمی، نفی آن است؛ برای مثال، نقیض گزاره، «هوا سرد است» چنین است: «هوا سرد نیست». هیچ علمی دو گزارة متناقض را با هم نمیپذیرد. ادبیات نیز مانند دیگر علوم، دو قضیة متناقض را نمیپذیرد اما گاهی شاعران و نویسندگان دو صفت متناقض را چنان با هنرمندی و هوشمندی در ترکیب سخن خویش به کار میبرند که [ما] آن سخن را با لذت بسیار میپذیریم؛ لذتی که توأم با تفکر و تلاش ذهنی است و از این روی در خاطر پایدارتر میماند(ریاضی دلاویز،
شاید بهترین شرح و توضیح پارادوکس از محمد راستگو باشد:
«پارادوکس، که ما آن را «خلاف آمد»، «خلاف آورد» و «ستیز آمیزی» مینامیم، آن چنان است که سخنور پدیدههایی را که در ستیزند و با هم نمیآمیزند و آبشان به یک جو نمیرود، آشتی دهد، برآمیزد، انباز سازد و دمساز نماید. به دیگر سخن، چیزی بگوید وارونه و خلاف آنچه میشناسیم و پذیرفتهایم و بدان خو کردهایم. مثلاً آن چه ما دربارة دم عیسوی میدانیم و میشناسیم و پذیرفتهایم، درمانگری، شفادهی و زندگیبخشی است اما آن گاه که از زبان حافظ میشنویم:
این قصة عجب شنو از بخت واژگون ما را بکشت یار به انفاس عیسوی
جا میخوریم و شگفتزده میمانیم؛ زیرا از او چیزی شنیدهایم درست وارونة آنچه میشناختیم و بدان خو کرده بودیم. چیزی که هرگز انتظار شنیدنش را نداشتیم - کشته شدن با نفس عیسوی- دو چیزی که تا کنون آنها را ناساز و متضاد میپنداشتیم و اینک آشتی و سازش آنها را میبینیم. همین، یعنی رویارویی با چیزی تازه و بی سابقه، چیزی خلاف انتظار، چیزی خلاف عرف و عادت زمینه میشود تا به شگفتی و شیفتگی افتیم. باری، این شیوة شیرین را از این روی خلاف آمد و خلاف آورد مینامیم که با یکی از باورها و پذیرفتههای عرفی، عقلی، شرعی و... ما در خلاف و ناسازی است و از این روی ستیزآمیزی میگوییم که دو چیز ناساز و هم ستیز را با هم میآمیزد و آشتی میدهد(هنر سخن آرایی؛ فن بدیع:
برای مثال، وقتی «سعدی» آن «غایب حاضر» میفرماید:
هرگز حدیث حاضر غایب شنیدهای من در میان جمع و دلم جای دگر است
هیچ فردی نمیتواند هم حاضر باشد و هم غایب اما وقتی آن را تفسیر میکنیم، یعنی او جسماً حاضر است ولی فکر و ذکرش جای دیگری است؛ بنابراین، حاضرِ غایب است و همین عنوانی که این حقیر برای سعدی به کار برده «غایبِ حاضر» هم پارادوکس است؛ یعنی، جسم «سعدی» در بین ما نیست اما نام و شهرت و آوازة او در بین ماست و همیشه هم خواهد بود.
تفاوت پارادوکس با تضاد (طباق)
تضاد یا طباق یعنی اینکه سخنور واژگانی را که در معنی با هم ناسازی و ناسازگاری دارند، در سخن بیاورد برای مثال، وقتی بگوییم «بعضی از بچهها خواب و بعضی بیدار بودند»، بین «خواب» و «بیدار» آرایة تضاد است اما پارادوکس، جمع دو امر متضاد با هم است؛ مثلاً اگر بخواهیم از همان تضاد بالا پارادوکس بسازیم؛ بدین گونه است: خفتگان بیدار(برای اصحاب کهف) یا آنها خفتگانی بیدار بودند. به طور کلی، پارادوکس را میتوان بهترین و هنریترین نوع تضاد دانست.
نواع پارادوکس
پارادوکس را به دو نوع میتوان تقسیم کرد:
الف) پارادوکس ترکیبی: یعنی پارادوکس به صورت ترکیب وصفی، ترکیب اضافی، اسم مرکب و صفت مرکب است؛ مثل ترکیبهای «خراب آباد»، «سلطنت فقر» و «مجمع پریشانی» در ادبیات زیر
بیا بیا که زمانی ز می خراب شویم مگر رسیم به گنجی در این خراب آباد (دیوان حافظ: 138)
اگرت سلطنت فقر ببخشند ای دل کمترین ملک تو از ماه بود تا ماهی (همان: 666)
جمع کن به احسانی حافظ پریشان را ای شکنج گیسویت مجمع پریشانی
ب) پارادوکس معنایی: یعنی سخن ما از نظر معنایی دارای پارادوکس است و این نوع پارادوکس به صورت ترکیبی نیست؛ مثل مصراع اول این بیت سعدی:
من از آن روز که در بند نوام آزادم پادشاهم چو به دست او اسیر افتادم
البته مصراع اول را حافظ از سعدی تضمین کرده است:
حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی من از آن روز که در بند توام آزادم (دیوان حافظ: 427)
ررسی انواع پارادوکس در ادبیات فارسی دبیرستان و پیشدانشگاهی
ادبیات فارسی سوم انسانی
• همه در جنبش و دائم در آرام نه آغاز یکی پیدا نه انجام
(عبارت در جنبش بودن و دائم در آرامش بودن)
• حرف و صوت و گفت را بر هم زنم تا که بی این هر سه با تو دم زنم
(عبارت کنار گذاشتن حرف و صوت و گفتار و در عین حال، حرف زدن)
ای حیات عاشقان در مردگی دل نیابی جز که در دلبردگی
(عبارت حیات و زندگی در مرده بودن)
ادبیات فارسی سوم تجربی و ریاضی
• با آنکه در خلال تاریخ از اشخاص و جایها و وقایع مختلف سخن میرود که در عین پیوستگی مستقل مینماید
(عبارت در عین پیوستگی مستقل نمودن)
آبشار موج
فرو خفتهای از خشم تو
(ترکیب موج فرو خفته)
• خدا به انسان میگوید: / شفایت میدهم / از این رو که آسیبت میرسانم
(عبارت آسیب رسانیدن برای شفا دادن)
• دوستت دارم از این رو که مکافاتت میکنم
(عبارت مکافات دادن به خاطر دوست داشتن)
• خوش است اندوهِ تنهایی کشیدن اگر باشد امید باز دیدن
(عبارت خوش بودن اندوه)
• آن که شد هم بی خبر هم بی اثر از میان جمله او دارد خبر (عبارت خبردار بودن انسان بی خبر)
• راز نهان دار و خمش، ور خمشی تلخ بود آن چه جگر سوزه بود باز جگر سازه شود
(عبارت جگر سوز بودن چیزی و در عین حال جگر ساز بودن آن) • جایی که در آن، آنچه ثابت است و همواره لایتغیر و همیشه پایدار، تنها تغییر است و ناپایداری
(عبارت ثابت و پایدار بودن تغییر)
• عاقبت از خامی خود سوخته رهروی کبک نیاموخته
(عبارت از خامی خود سوخته بودن)
• مردی تذرو کشته را پرواز داده اسلام را در خامشی آواز داده
(عبارت پرواز دادن تذرو کشته) و (عبارت در خاموشی آواز دادن)
• کنار نام تو لنگر گرفت کشتی عشق بیا که یاد تو آرامشی است طوفانی
(عبارت طوفان بودن آرامش)
• به پاس یک دل ابری دو چشم بارانی پر است خلوتم از یک حضور نورانی
(عبارت پر بودن خلوت)
• کسی که وسعت او در جهان نمیگنجد به خانة دل من آمده ست مهمانی
(عبارت در خانة دل گنجیدن کسی که در جهان نمیگنجد)
• بشکن دل بینوای ما را ای عشق این ساز، شکستهاش خوش آهنگتر است
(عبارت خوش آهنگتر بودن ساز شکسته)
• این کوه آشنای صمیمی دارد و این تنهایی رفیق مصاحب
(عبارت رفیق داشتن تنهایی)
• همیشه به این کوه بی صدا میآمد تا آن صدا را بشنود
(عبارت شنیدن صدا از کوه بی صدا)
• چشم دل باز کن که جان بینی آنچه نادیدنی است آن بینی
(عبارت دیدن آن چه نادیدنی است)
• خون شهیدان را ز آب اولیتر است این خطا از صد صواب اولیتر است
(عبارت از صد صواب اولیتر بودن خطا)
زبان و ادبیات فارسی پیشدانشگاهی(عمومی)
همچو نی زهری و تریاقی که دید همچو نی دمساز و مشتاقی که دید
(عبارت زهر و تریاق بودن) و (عبارت دمساز و مشتاق بودن)
محرم این هوش جز بیهوش نیست مر زبان را مشتری جز گوش نیست
(عبارت محرم بودن و بیهوش برای هوش)
•صدای سایش بالهایش تنها سخنی است که سکوت ابدی کویر را نشان میدهد
(عبارت صدا سکوت را نشان میدهد)