لف و نشر
*تعريف لفّ و نشر: آن است که دو يا چند مطلب را در بخشي از کلام با هم بياورند (لفّ) و سپس آنها را در بخش ديگري از کلام توضيح دهند (نشر). اگر توضيحات به ترتيب باشد، لفّ و نشر مرتّب و اگر به ترتيب نباشد، لفّ و نشر مشوّش است. *مثالها براي لفّ و نشر مرتّب: 1- «بـه روز نبـرد آن يـلِ ارجمنـد به شمشير و خنجر، به گُرز و کمند بُريد و دريد و شکست و ببست يلان را سـر و سينـه و پـا و دست» (فردوسي) 2- «ميـر مننـد و صـدرِ مننـد و پنـاهِ من سـادات ري و ائمّهي ري و اتقياي ري هم لطف و هم قبول و هم اکرام يافتم ز اَحرارِ ري و افاضلِ ري و اولياي ري» (خاقاني) 3- «نه پادشاه منادي زده است مِي نخوريد؟ بيا که چشم و لبان تو مست و ميگون است» 4- «دستِ بارحم و تيغِ بيرحمش گه زرافشان و گه سرافشان باد» 5- «از عفو و خشم تو دو نمونه است، روز و شب وز مهر و کين تو دو نمونه است شَهد و سم» (انوري) 6- «چو آينه است و ترازو، خموش و گويا، يار ز من رميده که او خوي گفتوگو دارد» (مولوي) 7- «غلام آن لبِ ضحّاک و چشک فتّانم که کيد و سحر به ضحّاک و سامري آموخت» (سعدي) 8- «دل و کشورت جمع و معمور باد ز ملکت پراکندگي دور باد (سعدي) 9- «دو کس دشمن ملک و ديناند: پادشاه بيحلم و زاهد بيعلم.» (سعدي) 10- «فرو رفت و بر رفت روز نبرد به ماهي نمِ خون و بر ماه، گَرد» (فردوسي) 11- «نباشد چون جبين و زلف و رخسار و لبت هرگز مهِ روشن، شبِ تيره، گُلِ سوري، مِيِ احمر» (عبدالواسع جبلي) 12- «چو فرزند و زن باشدم خون و مغز که را بيش بيرون شود کار نغز» (فردوسي) 13- «چه بايد نازش و نالش بر اقبالي و ادباري که تا بر هم زني ديده نه اين بيني نه آن بيني» (سنايي) *مثالها براي لفّ و نشر مشوّش: 1- «گر دهدت روزگار دست و زبان، زنهار هرچه بداني مگوي، هرچه تواني مگوي» 2- «پروانه ز من، شمع ز من، گُل ز من آموخت افروختن و سوختن و جامه دريدن» 3- «همي مرغ و ماهي بر ايشان به زار بگريد به دريا و در مرغزار» (سعدي) 4- ز لبهاي شيرين او تلخ پاسخ به يک حقّه در، درد و درمان نمايد» 5- «آن نه زلف است و بُناگوش که روز است و شب است و آن نه بالاي صنوبر که درخت رُطَب است» (سعدي) 6- معني آبِ زندگي و روضهي اِرَم جز طرف جويبار و ميِ خوشگوار چيست؟» (حافظ) 7- «به لطف خال و خط از عارفان ربودي دل لطيفههاي عجب زير دام و دانهي توست» (حافظ) 8- «روي و چشمي دارم اندر مهر او کاين گُهر ميريزد، آن زر ميزند» (سعدي) |