تحلیل شعر حفظی ادبیات 3انسانی
Normal
0
false
false
false
EN-US
X-NONE
FA
MicrosoftInternetExplorer4
/* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin:0cm; mso-para-margin-bottom:.0001pt; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-fareast-font-family:"Times New Roman"; mso-fareast-theme-font:minor-fareast; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin; mso-bidi-font-family:Arial; mso-bidi-theme-font:minor-bidi;}
بررسي وتحليل محتوايي شعرهاي حفظي ادبيات فارسي تخصّصي (3) / رشته ي ادبيات وعلوم انساني + رشته ي معارف اسلامي
شعر حفظي شماره ي 2 *** سلسله ي موي دوست *** ص65 |
بيت 1 - سلسله : زنجير حلقه : دايره وهرچيزگرد فارغ : آسوده و راحت ماجرا : هرآن چه که روي مي دهد،سرگذشت سلسله ي موي دوست / دام بلا: دو تشبيه بليغ اضافي سلسله ي موي دوست ،حلقه ي دام بلا است: تشبيه بليغ اسنادي است. حلقه : در مصراع دوم يک « ايهام » است : 1- استعاره از موي معشوق 2- گروه ومجمع که با حلقه در مصراع اوّل تناسب دارد.در اين معني با «حلقه» در مصراع اوّل يک «جناس تامّ» مي سازد. سلسله و حلقه : تناسب دارند معنا : زلف وگيسوي معشوق که به سان زنجير است،همانند حلقه هاي دامي است که عاشقان را به بند مي کشد و آن کسي که گرفتار زلف معشوق( بلاها وگرفتاري هاي او) نشود،عاشق نيست واز عشق بي نصيب است. بيت2- تيغ : شمشير نظر : ايهام دارد1- چشم وديدگان 2- عقيده ورأي ، آن وقت با « نظر» در مصراع دوم، «جناس تام » دارد. بي دريغ : بي مضايقه (دراين بيت به معناي رحم ومهرباني يک نظر : يک نگاه خون بها : ديه،تاوان کشتن کسي صدها مثل من عاشق او هستند: تشبيه است. درمصراع دوم، اغراق هست. نظر و ديدن : تناسب معنا : اگربا شمشير مرا در جلوي چشمان معشوقم(يا به عقيده ي معشوقم) بي رحمانه از بين ببرند،ارزش ديدن يار را دارد،زيرا يک بار ديدن و نگاه به معشوق،با تاوان وخون بهاي صدها عاشق به مانند من برابري مي کند. ------------------------------------------------------------------------------------------ بيت3- وصل : وصال ورسيدن به معشوق حيف : افسوس ،دريغ دوست تر : باارزش تر ومهم تر واژه ي « دوست » اوّل ودوم با واژه ي «دوست» سومي، « جناس تام » دارند. بيت داراي آرايه ي « تکرار» و «واج آرايي» دارد. معنا : اگر در راه وصال به معشوق،جانِ ما نيست شود،دريغ نيست،زيرا معشوق از جان وهستي ما بسيار باارزش تر ومهم تر است. ------------------------------------------------------------------------------------------- بيت4- مايه : سرمايه زبون : خوار وذليل هوا : عشق عقل / صبر : آرايه ي تکرار گرفتاربودن عقل و زبون بودن صبر، آرايه ي « تشخيص» است. معنا : سرمايه ي اصلي و واقعي پرهيزگاران وپارسايان، نيروي بُردباري و عقل وخردمندي آن ها است،در حالي که در وادي عشق،عقل، خودش اسير وناتوان است و صبر وشکيبايي هم در برابر عشق وهوا وهوس،ذليل ودرمانده است. ------------------------------------------------------------------------------------------ بيت5- دلشده : عاشق و دلباخته پاي بند بودن : کنايه از اسير وگرفتاربودن گردن وجان : مجاز از کلّ وجود کمند: نوعي طناب بلند در کمند بودن : کنايه ا اسير وگرفتار بودن زَهره : کيسه ي زرداب ،کيسه ي صفرا ،مجاز از جرأت به علاقه ي سببيّه بيت داراي آرايه ي « لفّ ونشر » مشوّش است: دلشده ي پاي بند/لفّ1 گردن وجان درکمند / لفّ2 اين / نشر 2 آن/ نشر1 معنا : آن عاشق و شيدايي که همه ي وجودش اسير وگرفتار عشق معشوق است،جرأت و شجاعت ندارد تا علّت گرفتاري واسارت خود را توضيح دهد ودرباره ي آن سخن بگويد. ------------------------------------------------------------------------------------------ بيت6- مُلک وجود : تشبيه بليغ اضافي مالک وملک : جناس ناقص افزايشي واشتقاق ردّ وقبول : تضاد حاکم وملک : تناسب معنا : معشوقي که مالک وصاحب وجود ماست واختيار پذيرفتن ويا نپذيرفتن ما را دارد،هر کاري که نسبت ما انجام دهد،ستم نيست و اگر تو در برابر اعمال معشوق،گِله وشکايت وزاري کني،پسنديده نيست ودر حقيقت به معشوق خود ظلم وستم کردي.
ص3 بيت7- بنوازي : نوازش کني،مورد لطف ودلجويي قرار دهي. بگدازي : ذوب کني،بسوزاني،به کنايه يعني،رنج وآزار دادن قهر : خشم وغضب زجر : راندن،آزار روان / روا : جناس ناقص افزايشي در پايان لطف وقهر : تضاد معنا : اي معشوق،اگر با لطف وعنايت خود مرا مورد نوازش و دلجويي خود قرار دهي ويا اين که با خشم وعصبانيّت خود مرا نابود کني،همه را مي پذيرم ،چرا که هم لطف تو و هم خشم تو هر دو برايم دلپسند است. ------------------------------------------------------------------------------------------ بيت8- سعدي : تخلّص شاعر است دوست : معشوق (خداوند) دشنام : فحش وناسزا لب : مجاز از زبان (سخن) دشنام تو مانند دعاست : تشبيه است. دشنام ودعا : تضاد دارند. معنا : اي سعدي (اي انسان ها )، معشوق (خداوند) هر کاري که انجام دهد،زيبا وپسنديده است،حتّي اگر معشوق به ما ناسزا بگويد ،اين دشنام از لب هاي شيرين او براي ما به مانند دعا است. |
شعر حفظي شماره ي 3 *** ميلاد آدم *** ص89 |
بيت1- نعره : فرياد بلند خونين جگر : کنايه از عاشق وشيدا لرزيدن : کنايه از ترسيدن نعره زدن عشق ولرزيدن حُسن : استعاره ي مکنيّه تشخيصي است. صاحب نظر : ايهام دارد 1- صاحب انديشه 2- صاحب چشم،بيننده معنا : عشق فرياد کشيد که عاشق دردمندي پيدا شد و زيبايي وخوبي نيز وحشت کرد ، زيرا موجودي بينا (داراي انديشه) نمايان شد. ------------------------------------------------------------------------------------------- بيت2- فطرت : سرشت و درون انسان آشفتن : پريشان شدن جهان مجبور : دنيايي که هيچ اختياري از خود ندارد خودگر : خودخواه خودشکن : کنايه از متواضع وفروتن خودنگر : کنايه از خودبين و مغرور آشفتن فطرت ومجبور بودن جهان : تشخيص معنا : فطرت پريشان وآشفته شد و گفت:در جهاني که از خود هيچ اختياري ندارد،موجودي خلق شده است که هم خودخواه ومغرور و مختار است وهم متواضع وفروتن است.(انسان ويژگي هاي متفاوتي دارد.) ------------------------------------------------------------------------------------------ بيت3- گردون : فلک وآسمان ،در اين بيت مجاز از اهل آسمان شبستان : حرمسرا،خوابگاه،قسمتي از مسجد که داراي سقف است. اَزَل : زمان بي آغاز شبستان ازل : استعاره ي مکنيّه (اضافه ي استعاري) حَذَر : شبه جمله در معناي پرهيز ودوري. پردگيان : پردگي،يعني پوشيده ومخفي بودن،در اين بيت کنايه از فرشتگان آسماني است. پرده در : کنايه از افشا کننده(انسان) معنا : از اهل آسمان به عالم ملکوت خبر رسيد که اي فرشتگان آگاه باشيد که موجودي خلق شده است و اين موجود(انسان) ،رازها واسرار را افشا مي کند. ------------------------------------------------------------------------------------------ بيت4- بي خبر : ناآگاه آغوش حيات : استعاره ي مکنيّه ي تشخيصي (اضافه ي استعاري) چشم به آغوش حيات بازکردن: کنايه از متوّلد شدن چشم واکردن آرزو : تشخيص است. معنا : با آفرينش وخلقت آدم،آرزو که تا آن موقع در اين جهان هستي ،هرگز وجود نداشت،متوّلد شد و دنيايي جديدي خلق شد. ------------------------------------------------------------------------------------------- بيت5- مصراع اوّل تشخيص دارد. تپيدن : لرزيدن وترسيدن درخاک تپيدن : کنايه از زمين گيربودن وتحرّک نداشتن گنبد ديرينه : استعاره ي مصرّحه از جهان مادّي در : مجاز راه ،روزنه خاک و گنبد : تضاد معنا : زندگي گفت:همه ي عمر را در بي تحرّکي وايستايي گذراندم وانتظارکشيدم تاراهي از اين عالم نيستي براي واردشدن به عالم هستي پيداکردم. ص4 شعر حفظي شماره ي 4 *** باز آمدم چون عيد نو *** ص116 |
بيت1- عيد نو : منظور عيد فطر است من مانند عيد نو بازآمدم: تشبيه است قفل شکستن : کنايه از رهايي يافتن زندان : استعاره ي مصرّحه از جسم وبدن چرخ : استعاره ي مصرّحه از آسمان مردم خوار : کنايه از روزگار به قرينه ي اين که انسان ها را نابود مي کند. مردم خواري چرخ : استعاره ي مکنيّه است،چرخ حيواني درنده است. چنگال ودندان : مجاز از وجود چنگال ودندان شکستن : کنايه از نابودکردن وازبين بردن را :درمصراع دوم فکّ اضافه است.قفل و زندان / چنگال ودندان : تناسب دارند.زندان ودندان:جناس ناقص اختلافي معنا : من به مانند عيد فطر که روزه ها ي مردم را مي شکند،برگشتم تا جسم خاکي خود را بشکنم و رها شوم(تعلّقات مادّي را از بين ببرم) واين روزگار وزمانه را که سبب نابودي انسان هاست،از بين ببرم.
------------------------------------------------------------------------------------------ بيت2- اختر : ستاره هفت اختر : هفت سيّاره که عبارت اند از : قمر،عطارد،زهره،شمس،مرّيخ،مُشتري وزُحل(به باور عاميانه ي قديم،ستارگان وسيّارات در سرنوشت انسان ها تأثيرگذارند.) بي آب : ايهام دارد :1- بي آب وعلف 2- بي آبرو خاکيان : مجاز آدميان وانسان ها آب بر آتش زدن/ باد شکستن : کنايه از نابودکردن واز بين بردن است. آب،باد،خاک وآتش: تناسب باد : آرايه ي « ايهام تناسب » دارد : 1- کنايه از غرور وخودخواهي 2- يکي از عناصر چهارگانه که با آب،آتش و خاک تناسب دارد. مصراع اوّل آرايه ي « تشخيص » دارد. آب وآتش : تضاد هستند. معنا : اين هفت سيّاره را که سبب مرگ ونابودي انسان ها هستند،ازبين مي برم ودرهم مي شکنم و آن ها شکست مي دهم.
------------------------------------------------------------------------------------------- بيت3- مقيم : ساکن شدن،اقامت کردن او : منظور معشوق(خدا) است. عزم : نيّت وتصميم بزم : مجلس جشن وسرور ساق شکستن : کنايه از شکست دادن،غلبه يافتن بزم وعزم : جناس ناقص اختلافي در آغاز معنا : وقتي که ديدم معشوق(خداوند) قصد لطف وعنايت دارد،در محفل جشن ومهماني او ساکن شدم و در راه او،همه ي وجود وهستي خود را ناديده و هيچ انگاشتم،تا شيطان را نابود کنم و به زانو درآورم. بيت4- هِي : آگاه باش،به هوش باش ؛شبه جمله از نوع تحذير وهشدار است جام مي : مجاز از شراب مي بر سر کسي ريختن : کنايه از بي اعتنا وبي توجّه بودن دست کسي را کشيدن : کنايه از مانع شدن کسي هِي،مِي و وي : جناس ناقص اختلافي در آغاز جام ومي:تناسب معنا : اگر پاسبان بخواهد مانع من شود ،اعتنايي به او نمي کنم و اگر دربان بخواهد مانع از وارد شدن من به حضور معشوق شود،او را نابود مي کنم.(به شدّت او را تنبيه مي کنم.) ------------------------------------------------------------------------------------------- بيت5- چرخ : استعاره ي مصرّحه از آسمان ار : مخفّف اگر گرد دل گشتن : مطابق ميل دل بودن ازبيخ واصل برکندن: کنايه از نابودکردن گردون : آسمان وفلک گردان : چرخنده وگردنده گردون شکستن : کنايه از روزگار را نابود کردن چرخ،گردون و گَردان: تناسب گردون و گردان : جناس ناقص اختلافي در ميان گردون : استعاره ي مکنيّه است. معنا : اگر روزگار وزمانه مطابق ميل من نباشد،آن را نابود مي کنم و اگر فلک وآسمان نسبت به من ناجوان مردي کند،او را ازبين خواهم برد.ژ ص5 بيت6- خوان : سفره کَرَم : بخشش واحسان خوان کَرَم : تشبيه بليغ اضافي است. خوان کرم گستردن : کنايه از بخشش کردن گوش مالي دادن : تنبيه ومجازات کردن نان : مجاز رزق وروزي ونعمت نان شکستن : کنايه از ناسپاسي وناشکري کردن گوش و گوشه : جناس ناقص افزايش در پايان خوان و گستردن / نان و خوان : با يکديگر تناسب دارند. معنا : نعمت و روزي خود را مانند سفره اي برايم گسترده وپهن نموده اي و مرا مهمان خود کرده اي،اکنون که توان استفاده از همه ي نعمت هاي تو را ندارم(اگر ناسپاسي کردم) پس چرا مرا مجازات وتنبيه مي کني. ------------------------------------------------------------------------------------------- بيت7- تلقين : ياد دادن،فهماندن تن زدن :کنايه از خودداري کردن،انجام ندادن کار خامُش : ايهامکي دارد:1- سکوت2- تخلّص مولانا فرمان شکستن : کنايه از نافرماني کردن معنا : اي معشوقي که در اعماق وجودم هستي و شعر را به من تلقين مي کني(مي آموزي) اگر دست از سرودن شعر بردارم و سکوت اختيار کنم،مي ترسم که از تو نافرماني کرده باشم.
|
شعر حفظي شماره ي 5 *** چند دو بيتي از بابا طاهر همداني *** ص151 |
بيت1- تِه : تو مَرويا : نرويد رويا : برويد مبويا : نبويد گل و ببستان: تناسب رويا و مبويا: تضاد معنا : خدايا،بدون تو الهي که هيچ گلي در باغ وگلزار نرويد و چنان چه گلي برويذ،هيچ کس آن را نبويد(ازآن بهره نبرد.) ------------------------------------------------------------------------------------------- بيت2- لب به خنده گشودن : کنايه از خنديدن لب : مجاز از دهان خون دل : کنايه از غم واندوه بسيار داشتن لب،رُخ و دل : تناسب دارند. مشويا : شسته نباشد،فعل دعايي منفي است. خنده ولب : تناسب معنا : خدايا،اگر بدون وجود وحضور تو کسي بخندد وشادي کند،الهي که هميشه دچار غم واندوه باشد. ----------------------------------------------------------------------------------------- بيت3- برزيگر : کشاورز دشت : استعاره ي مصرّحه از دنيا وجهان خون : استعاره ي مصرّه از اشک چشم خو.ن فشان بودن : کنايه از غم واندوه شديد آلاله : گل لاله برزيگر،دشت،کِشت و آلاله : با هم تناسب دارند. معنا : کشاورز نالان وگرياني در اين دنيا در حال کاشتن گل لاله بود. ------------------------------------------------------------------------------------------ بيت4- هِشتن : رهاکردن،گذاشتن ،مصدرديگرش « هليدن » و بن مضارع شان « هِل »است.کِشتن وهِشتن : جناس ناقص اختلافي درآغاز معنا : آن کشاورز گل لاله مي کاشت و مي گفت: افسوس ودريغ،که در اين دنيا بايد کاشت وسرانجام آن را ترک کردورفت. ------------------------------------------------------------------------------------------ بيت5- خار : تيغ دامن خار : استعاره ي مکنيّه ي تشخيصي (اضافه ي استعاري) واتُم : گفتم آلاليا : اي آلاله، تشخيص است. ضمير«ت »درفعل «چينمت » چرخش داردودر اصل مالِ کلمه ي«بار» و مضافٌ اليه است. خار وبار : جناس ناقص اختلافي درآغاز معنا : گل لاله اي را در جوار ودر کنار خاري ديدم و خطاب به او گفتم : چه موقعي مي توانم حاصل وثمره ي تو را بچينم؟ بيت6- بگفتا : يک ويژگي دستور تاريخي دارد که در اوّل فعل ها پيشوند« ب» مي آوردند. مي دار : بدار،فعل امر است،دستورتاريخي درخت دوستي : تشبيه بليغ اضافي (اضافه ي تشبيهي) در اين جا و در مفهوم کلّي ،استعاره از آلاله است. باغبان ،درخت و بار : تناسب دارند. بيت آرايه ي « حُسن تعليل » دارد. معنا : گلا لاله خطاب به باغبان گفت : اي باغبان عذر مرا بپذير،زيرا دوستي ،همواره دير نتيجه و ثمر مي دهد. ----------------------------------------------------------------------------------------- بيت7- آتش عشق :تشبيه بليغ اضافي آتش عشق به جان زدن : کنايه از عاشق ودلباخته کردن ضمير «ش» در «عشقم» چرخش دارد ودر اصل از آنِ « جان » است ونقش مضافٌ اليه دارد. ضمير «ش» در کلمه ي « شعله ام» چرخش دارد و از آنِ واژه ي « استخوان » است و نقش مصافٌ اليه دارد. شَرر : پاره ها وجرقّه هاي آتش را گويند. استخوان : مجاز وجود شعله،شرر و آتش : تناسب دارند. معنا : خدايا وجود مرا سرشار از عشق خود نما و با آتش عشق همه ي وجودم را بسوزان. --------------------------------------------------------------------------------------- بيت8- مصراع اوّل تشبيه دارد: مرا مانند شمع برافروز. آتش عشق :تشبيه بليغ اضافي آتش : استعاره ي مصرّحه از عشق دل : مجاز از وجود مصراع دوم تشبيه دارد: دل مرا مانند پروانه عاشق کن. شمع ،پروانه و آتش : تناسب دارند. شمع : در ادبيات فارسي نماد معشوق است پروانه : در ادبيات فارسي نماد عاشق شيدا ودلباخته است. معنا : خدايا ، مرا مانند شمع از از عشق خود شعله ور کن وهمه ي وجودم را به سان پروانه از آتش عشق خود بسوزان .(عشق به خود را در دلم بينداز) ص7 شعر حفظي شماره ي 1 *** تاب بنفشه *** |
ب1.زلف و گيسوان خوشبوي تو،گُل بنفشه را خشمگين مي کند و آزار مي دهد و لبخند شادي بخش دهان تنگ و زيبايت، غنچه را رسوا مي کند. = تاب: پيچ و خم – خشم = طُرّه : دسته ي موي جلوي پيشاني = مُشک: نوعي مادّه ي بسيار خوشبو و سياه که از ناف آهويي در صحراي خُتَن(ترکستان چين) به دست مي آيد. = پرده دريدن : کنايه از رسواکردن = دل گشا: شادي آور و خنده آور = جناس ناقص اختلافي: مي دهد / مي درد = بيت تشبيه دارد (طُرّه : مشبّه مشک : مشبّهٌ به خوشبويي: وجه شبه ) = ايهام : تاب : 1- پيچ وخم 2- خشم مشک سا : 1- مانند مشک 2- مشک ساييده شده پرده ي غنچه مي درد: 1- غنچه را رسوا مي سازد. 2- غنچه را شکوفا مي کند. ------------------------------------------------------------------------------------------ ب2.اي گُلِ خوشبوي من(اي معشوق)،بلبل نغمه ساز و آوازخوان خود (عاشق) را در آتش جفا و بي وفايي مگذار که هر شب تا بامداد و سپيده دم صادقانه براي تو دست به دعا برمي دارد. = گُل : استعاره ي مصرّحه از معشوق = بلبل : استعاره ي مصرّحه از عاشق مسوز : رنج و عذاب نده = مراعات نظير : گل / بلبل ضمناً در ادبيات فارسي گل،نماد معشوق و بلبل،نماد عاشق است. = از سر صدق : صادقانه ------------------------------------------------------------------------------------------ ب3.من که به سبب نازک دلي از نفَس فرشتگان هم آزرده خاطر مي شدم،اکنون در راه وصال و رسيدن به تو،سرزنش همه ي مردم جهان را تحمّل مي کنم. = ملول : آزرده،ناراحت واندوهگين = نفَس : مي تواند مجاز از سخن باشد = قال و مقال : هياهو،گفت وگو،فرياد ،مجاز از سرزنش و انتقاد = کشيدن : اين جا کنايه از تحمّل کردن = جناس ناقص افزايشي در آغاز ( قال / مقال ) = عالم : مجاز از مردم دنيا ------------------------------------------------------------------------------------------ ب4.سلطنت و شکوه عشق را نگاه کن که چگونه گداي(عاشق) اين آستان(آستان عشق) در عالم فقر با افتخار و مباهات،لبه ي کلاه پادشاهي خود را به آيين و رسم سروري و عزّت خَم مي دهد.(به شکوه و مقام دنيايي بي اعتنا مي کند.) = دولت : قدرت،ثروت،دارايي = دولت عشق : اضافه ي تشبيهي = فقر و افتخار : تناقض(پارادوکس) = تضاد(طباق) : دولت / فقر = تاج سلطنت شکستن : کنايه از بي توجّهي کردن = تاج سلطنت : مجاز شکوه ومقام دنيايي = گدا : استعاره ي مصرّحه از عاشق مراعات نظير : دولت / تاج / سلطنت «گدا / فقر» = فقر : اصطلاح عرفاني،بي نيازي از غيرخدا ------------------------------------------------------------------------------------------ ب5.اگر چه دلق و لباس زاهدانه و جام و پياله ي شراب با هم سازگاري و تناسب ندارند،با اين همه براي خشنودي تو اي محبوب و معشوق،من آن چه که در تصوّر آيد انجام مي دهم.(گاه ساکن ميحانه وگاهي ساکن دير مي شوم.) = خِرقه :جامه ي ضخيم و به هم دوخته شده از چند تکّه که صوفيان مي پوشيدند،دَلْق،مرقّع = درخور : شايسته و مناسب = نقش زدن : بازي کردن،نقش بازي کردن،تلاش و کوشش کردن = زهد / رضا : اصطلاحات عرفاني هستند. ص1 ب6.آن زماني که جان سپرده باشم و سرِ پُرآرزوي من خاکِ درگاه تو شود،شور و هيجان باده ي محبّت تو از سر و انديشه ي من بيرون مي رود. = شور : هيجان شراب عشق : اضافه ي تشبيهي نفس : مجاز از لحظه و دم = سر(در مصراع اوّل) : مجاز از انديشه و فکر =سر (درمصراع دوم) : مجاز از وجود = خاک در سراي شدن : کنايه از نابود شدن و از بين رفتن = جناس ناقص افزايش : سر / سرا ب7.اي معشوقم،خيال تو در بالاترين نقطه ي چشمانم جاي دارد،اکنون زمان و جاي دعاکردن است و مي گويم : جاي تو هرگز از وجود گرامي تو خالي مباد(هميشه تندرست بماني) = شاه نشين : محلّ نشستن پادشاهان و اميران در تالار کاخ که معمولاً مرتفع تر از قسمت هاي ديگر قصر بود. = شاه نشين چشم : استعاره ي مکنيّه(چشم به کاخ يا اتاقي مانند شده که شاه نشين دارد) = مراعات نظير : شاه / شاه نشين = شاه : استعاره ي مصرّحه از معشوق = مباد : فعل دعايي نهي = بي تو مباد جاي تو : 1- هيچگاه ياد تو از ذهنم فراموش نشود 2- بدون تو، من نباشم. ------------------------------------------------------------------------------------------ ب8.چهره و رخسار زيباي تو اي معشوق،گلزار باصفايي است،به ويژه که در اين بهارستان زيبا ،حافظ خوش سخن و نغز گفتار،بلبل خوش نغمه ي تو شد. = عارض : چهره،رخسار = مصراع اوّل دو تشبيه دارد : (عارضت : مشبّه خوش چمن : مشبّهٌ به = بهار حُسن : اضافه ي تشبيهي / حُسن : مشبّه بهار : مشبّهٌ به ) = مصراع دوم يک تشبيه دارد : ( حافظ خوش کلام :مشبّه مرغ سخن سرا : مشبّهٌ به
|
|