معنی شعر « می تراود مهتاب» و خان هشتم دوره ی پیش دانشگاهی
مي تراود مهتاب ....
معني : نور كمي از مهتاب نمايان است و كرم شب تاب مي درخشد اما كسي حتي براي لحظه اي از خواب غفلت بيدار نمي شود . غم و اندوه مردم ناآگاه خواب را از چشمان من دور كرده است
نگران با من استاده سحر ...
معني : سپيده دم همراه با من ، نگران و مضطرب است و صبح از من مي خواهد كه بانفس روح بخش خود اين مردم غفلت زده را آگاه سازم اما من در راه تحقق آرزوها و خواسته هاي خويش رنج و سختي زيادي را تحمل مي كنم .
نازك آراي تن ساق گلي...
معني : افسوس ! آرزوهاي من براي بيداري جامعه كه همانند ساقه ي نازك و ظريف گل است و من آن را با تمامي وجودم پرورش دادم و آبياري كردم ، در برابر چشمانم نابود مي شود .
دست ها مي سايم ...
معني : تلاش مي كنم تا راهي براي بيداري و آگاهي مردم پيدا كنم بيهوده منتظر هستم تا كسي در را بگوشايد( كسي از خواب غفلت بيدار شود ) در اين ميان اوضاع آشفته ي مردم همچون در و ديواري بر سرم مي ريزد و باعث رنج و عذاب من مي شود . ( جامعه خود ، خواهان بيداري نيست از اين رو تلاش شاعر بي ثمر است . )
مي تراود مهتاب ...
معني : هنوز نور كم سوي ماه و تابش كرم شبتاب نمايان است . ( كور سوي اميدي هست ) مردي تنها ( شاعر) خسته و رنجور در حالي كه در راه بيداري مردم ، ناتوان مانده است بر دم دهكده با كوله باري از آرزوهاي تحقق نيافته منتظر كمك و ياري است و با خود اين گونه زمزمه م كند : غم و اندوه اين مردم غفلت زده ، خواب و آرام را از چشمان اشكبار من گرفته است . ( شاعر از ادامه ي تلاش خسته و ناتوان گشته اما در عسن حال اميد خود را براي بيداري مردم از دست نداده است . )
درس بيست و نهم
خوان هشتم
يادم آمد : هان ، ...
معني : آري به يادم آمد ، داشتم اين را مي گفتم : آن شب هم سوز و تندي سرماي زمستان شدت داشت . آه ، كه چه سرمايي ! تند و استخوان سوز و سرماي وحشتناك . ( بيانگر ظلم و بيداد حاكم بر جامعه )
ليك ، خوشبختانه آخر ...
معني : اما سرانجام جايي را براي سرپناه پيدا كردم هر چند كه بيرون از آن سرپناه ، فضايي تيره و سرد( بي روح ) همانند ترس و هراس بود ولي داخل قهوه خانه (پناهگاه ) چون شرم و حياء گرم و روشن بود .
همگنان را خون گرمي بود
معني : همگي نسبت به هم ، صميميت و صفا و يكدلي داشتند ، فضاي قهوه خانه گرم و روشن و مرد نقال هم سخنانش گرم و گيرا بود . به راستي كه مجمع صميمانه اي بود .
مردنقال ...
معني : مردنقال كه صدايي گرم و دلنشين داشت ، سكوت وخاموشي اش نيز سنگين وگيرا و شخنش همانند داستان و روايت آشناي او ( داستان هاي شاهنامه ) جذاب بود ، در حالي كه راه مي رفت سخن مي گفت ، ( داستان هاي شاهنامه را روايت مي كرد . )
چوب دستي متتشا مانند ...
معني : ( مرد نقال ) در حالي كه چوب دستي ، شبيه عصا در دست داشت و غرق شور و گرم گفتن بودميدان كوچك ( قهوه خانه ) را گاهي تند و گاهي آرام طي مي كرد . از سوي ديگر همه ي حاضرين به مانند صدف هايي كه بر گرد مرواريد نشسته باشند ، خاموش و ساكت با تمامي وجود به سخنانش توجه مي كردند .
هفت خوان ر زاد سرو مرو ...
معني : ( مردنقال ) از هفت خوان مي گفت : كه هفت خوان را آزاد سرو سيستاني و يا به قولي « ماخ سالار» آن مرد گرامي و ارجمند و آن هراتي خوب و پاك دين اين گونه روايت كرد ... اما خوان هشتم را اكنون من شاعر برايتان روايت مي كنم من كه نامم « ماث» ( مهدي اخوان ثالث) شاعر با بهره مندي از وقايع قهوه خانه موضوعي را به نام خوان هشتم براي بيان مطالب ذهن خود مي يابد . به عبارت ديگر از اين به بعد نقال هخود شاعر است .)
همچنان مي رفت ...
معني: (مرد نقال)همچنان در فضاي قهوه خانه قدم مي زد و همچنان داستان (مرگ رستم ) رار وايت مي كرد . و اين گونه مي گفت :
قصه است اين قصه ...
معني : شاعر مي گويد ، سخن من ، قصه ي درد و رنج مردم است و مبتني بر واقعيت است شعر نيست كه بر تخيل محض استوار باشد . اين سخنان من بازگو كننده ( ابزار سنجش ) مهر و دوستي جوانمردان است . اصلاً همچون شعرهاي بدون محتوا نيست كه فقط ظاهري آراسته داشته باشد . ( شعر من متعهد و لبريز از حقيقت است . )
اين گليم تيره بختي هاست ...
معني : شاعر شعر خود را گليم تيره بختي ها ودرد و رنج اين جامعه مي داند كه به خون داغ سهراب ها و سياوش ها آغشته شده و روكش تابوت پهلواني چون تختي گرديده است . ( پهلواني چون سهراب و سياوش و تختي هر سه ناجوانمردانه كشته شدند . )
اندكي استاد و خامش ماند ...
معني : مرد نقال توقف كرد و ساكت شد ، پس با صداي خشم آلود و لرزان وآهنگي رجزگونه و دردناك اينگونه گفت : ... .
آه / ديگر اكنون ...
معني : آه ديگر آن تكيه گاه و اميد كشور ايران و شير مرد ميدان چنگ هاي ترسناك ، فرزند زال ، پهلوان جهان ، آن صاحب و سوار رخش بي همتا و آن كسي كه هرگز خنده از لبانش دور نمي شد ، چه در روز صلح كه براي مهر و دوستي پيمان بسته و چه در روز جنگ كه براي كينه و انتقام سوگند خورد ... .
آري اكنون شير ايرانشهر ...
معني : آري ، اكنون رستم اين شير ايرن زمين ، دلاور و پهلوان سيستاني ، مظهر استواري ومردانگي ، فرزند زال ، در ته چاه تاريك و عميق و پهناوري كه در هر طرف بر كف و ديواره هايش نيزه و خنجر كاشته شده بود ، اسير گشته ، چاه مكر و حيله ي ناجوانمردان ، چاه فرومايگان و بي دردان ، چاهي كه بي شرميش همچون عمق و پهنايش باور نكردني و غم انگيز و شگفت آور است .
اري اكنون تهمتن...
معني : آري رستم اكنون با اسب غيور و دلاور خويش ، در ته چاهي كه به جاي آب ، زهر شمشير و نيره در خود داشت ، ناپديد شدهو اين پهلوان هفت خوان در دام دهان اين خوان هشتم (چاه ) گرفتار گشته است .
و مي انديشيد ...
معني : رستم با خود مي انديشيد كه ديگر نبايد چيزي بگويد چرا كه فريب ودشمني ، بسيار بي شرمانه و پست بود و او بايد درمقابل اين نيرنگ ، چشم هاي خود را ببندد تا ديگر چيزي را نبيند.
بعد چندي كه ...
معني : بعد از اين كه چشمانش را گشود رخش خود را ديد كه خون زيادي از تنش خارج شده بودو از بس كه شدت زخم هايش مؤثر و كشنده بود انگار كه رخش هوش و توان خود را از دست داده و درحال مرگ بود .
او / از تن خود ...
معني : او از تن خود كه بدتر از رخش زخمي شده بود اطلاعي نداشت و توجهي به خودش نداشت و مراقب رخش بود . رخش آن يكتاي گرامي ، آن همتاي بي مانند : رخش درخشان و زيبايي كه هزاران خاره ي خوش از او به ياد داشت .
گفت در دل : « رخش ...
معني : رستم در دل خود اين گونه مي گفت : بيچاره رخش ، و اين براي اولين بار بود كه لبخند از لبان رستم دور مي شده زيرا رخش عزيز خود را غرق در خون و ناتوان مي ديد .
ناگهان انگار ...
توضيح : نابرادر : در شاهنامه شغاد برادر ناتني رستم است و اينجا مقصود برادري كه به جاي برادري ، دشمني مي كند / چاهسار گوش - اضافه ي تشبيهي / مي پيچيد : طنين انداز مي شد .
باز چشم او ...
معني : دوباره چشم رستم به رخش افتاد اما افسوس كه رخش زيبا وغيور و بي نظير او با آن همه خاطرات خوشي كه با او داشته ، مرده است آنچنان كه انگار آن خاطرات فراوان وخوش را در خواب مي ديده است . ( رستم خاطرات خود با رخش را خواب و خيال بي اساس مي بيند ): اين قسمت بيانگر احساسات و عواطف رستم است .
بعد از آن تا مدتي ...
اين بخش بيانگر رقت قلب رستم است .
مرد نقال از ...
معني : از صداي مرد نقال ، ناله و زاري چون باراني مي باريد ( بسيار ناراحت وخشمگين بود ) و نگاهش تيز و نافذ بود . رستم آرام در كنار رخش نشست در حالي كه يال رخش در دستش بود ، در اين انديشه به سر مي برد كه : اين جنگ نبود بلكه شكار و به دام انداختن من بود ؛ اين ميزباني نبود بلكه فريب و نيرنگ بود .
قصه ميگويد كه بي شك ...
معني : او اگر ميخواست مي توانست شغاد نابرادر را بكشد همچنان كه قبل از مردن با تيري شغاد را بر درختي كه در زرش ايستاده بود دوخت و كشت .
قصه مي گويد / اين برايش ...
توضيح : سخت : بسيار / كمند شصت خم : كمند بسيار بلند / / فراز ايد : بالا بيايد .
ور بپرسي راست ...
معني : اگر راستش را بپرسي ( بخواهي ) من مي گويم كه اري راست بود . بدون شك قصه راست مي گويد او مي توانست كه خود را نجات دهد اگر مي خواست . اما ... .
صداي پاي آب
اهل كاشانم ...
زادگاه من كاشان است ،اوضاع زندگي من نسبتاً خوب است . روزيِ مختصر و هوش اندكي دارم و از ذوق واستعداد كمي بهره مندم .
مادري دارم ...
مادري بسيار مهربان و با طراوت دارم . دوستاني كه پاك و صميمي و يك رنگ هستند و خدايي دارم كه همه جا همراه پديده هاست
من مسلمانم ...
من مسلمان هستم اما قبله ام عشق و زيبايي است من بر روي پاكي و روشني سجده مي كنم همه ي گسترده ي زمين سجاده ي من است . من با نور و رونشي وضو مي گيرم .
در نمازم جريان دارد ماه ...
نماز من همچون ماه و طيف سرشار روشني وز يبايي و مثل آب شفاف و زلال است ، آن چنان كه سنگ از درون آن پيداست ؛ يعني ، خلوص نيت دارم . شاعر وقتي نمازش را مي خواند كه همه ي عناصر طبيعت را در نماز ببيند . از ديدگاه عرفان ، همه ي پديده ها در حال تسبيح و عبادت هستند .
اهل كاشانم ...
حرفه ام نقاشي است گاهي تابلويي از رنگ مي سازم و به شما ميدهم تا با آواز عاشقانه ي قلبي خونين كه چون پرنده در قفس پرده ي نقاشي گرفتار است ، دلتان شاد شود ( اين قسمت ، آرزوي تحقق نايافته ي شاعر را نشان ميدهد )
چه خيالي ...
اما خيال بيهوده اي است چون مي دانم كه تابلوي نقاشي من زندگي و حيات ندارد ( بي روح است )
من نمي دانم ...
شاعر به عادت ها و باورهاي مردم اعتراض مي كند كه چرا اسب را حيواني نجيب وكبوتر را زيبا ميدانند . از ديدگاه او يونجه . گل سرخ تفاوتي ندارند . اگر طرز نگاه مان را عوض كنيم ، مي بينيم كه همه ي پديده هاي جهان زيباست .
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم بهمن ۱۳۹۲ ساعت 22:49 توسط بهزاد امیرزاده قاسمی
|