Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin; mso-bidi-font-family:Arial; mso-bidi-theme-font:minor-bidi;}

                                             به نام او که سرخ رويی ما به مدد لعل لب اوست .

موضوع : قرابت معنايی

سينه خواهم شرحه شرحه از فراق// تا بگويم شرح درد اشتياق

معنی : برای بيان درد اشتياق ، شنونده ای می خواهم که دوری از حق را ادراک کرده و دلش از درد و داغ فراق سوخته باشد .

ارتباط معنايی :

1) چندت کنم حکايت شرح اين قدر کفايت / باقی نمی توان گفت الّا به غمگساران .

2) آن چه بر من می رود در بندت ای آرام جان / با کسی گويم که در بندی گرفتار است .

3) شب فراق که داند که تا سحر چند است / مگر کسی که به زندان عشق در بند است .

هر کسی کاو دور ماند از اصل خويش// باز جويد روزگار وصل خويش

معنی : هر کسی که از جايگاه اصلی و مبداء هستی خود دور مانده باشد سرانجام روزگار وصال از دست رفته را می جويد و به اصل خود و به سوی پروردگار باز می گردد .

ارتباط معنايی :

1) خلق چو مرغابيان زاده ز دريای جان / کی کند اين جا مقام مرغ کز آن بحر خاست .

2) چنين قفس نه سزای چو من خوش الحانی است / روم به روضه ی رضوا ن که مرغ آن چمنم .

3) ما ز دريايِيم و دريا می رويم / ما ز بالاييم و بالا می رويم .

4) ما زفلک بوده ايم يار ملک بوده ايم / باز همانجا رويم جمله که آن شهر ماست .

5) آمد موج الست کشتی قالب ببست / باز چو کشتی شکست نوبت وصل و لقاست .

6) باز خواهم به سوی مسکن عقبی رفتن / چه کن گلخن دنيا پس از اينم بس و بس .

7) بلبل گلشن قدسم از جور فلک / بی گنه بسته ی زندان و گرفتار قفس .

8) دلا تا کی در اين زندان فريب اين و آن بينی / يکی زين چاه ظلمانی برون شو تا جهان بينی .

مناجات 

 نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی// نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نيايی

ارتباط معنايی :

1) نه بر اوج ذاتش برد مرغ وهم / نه بر زيل وصفش رسد دست فهم .

2) نه در ايوان قريش وهم را بار / نه با چون چرايش عقل را کار .

3) مجلس تمام گشت و به آخر رسيد عمر / ما همچنان در اول وصف تو مانده ايم .

4) ای برتر از خيال و گمان و قياس و وهم / وز هر آنچه گفته اند و خوانده ايم و شنِيده ايم

5) به قياس در نگنجی و به وصف در نيايی / متحيرم در اوصاف جمال و روی زيبت .

6) از او هرچه بگفتند از کم و بيش / نشانی داده اند از ديده ی خويش 

7) هيچکس را به کنه او ره نيست  / عقل و جان از کمالش آگه نيست .

8) در انديشه ببستم قلم و هم شکستم / که تو زيباتر از آنی که کنم وصف و بيانت .

همه غيبی تو بدانی ، همه عيبی تو بپوشی// همه بيشی تو بکاهی ، همه کمی تو فزايی

 معنی : خدايا تو همه ی عيب ها را می دانی و همه ی عيب ها را تو می پوشانی و همه ی کم و زياد شدن ها به دست توست .

ارتباط معنايی :

1) يکی را به سر برنهد تاج بخت / يکی را به خاک اندر آرد ز تخت  .

2) آن که را کردگار کرد عزيز / نتواند زمانه خوار کند .

لب و دندان سنايی همه توحيد تو گويد // مگر از آتش دوزخ بودش روی رهايی

معنی : سنايی با تمام وجود ، فقط يگانگی تورا ستايش می کند اميد است که برای او امکان رهايی از دوزخ باشد .

ارتباط معنايی :

1) خود نه زبان در دهان عارف مدهوش / حمد و ثنا می کند که موی بر اعضا

 مناظره ی خسرو با فرهاد

بگفت آنجا به صنعت در چه کوشند / بگفت اند ه خزندو جان فروشند

معنی : خسرو گفت : شغل مردمان آنجا چيست ؟ فرهاد در پاسخ گفت : جان فروشی می کنند و در مقابل غم و اندوه می خزند . يعنی اينکه عاشق پيشه اند و غم معشوق را با جان و دل خريدارند .

ارتباط معنايی :

1) کشيدند در کوی دلدادگان / ميان دل و کام ديوارها

2) طره ی پريشانش ديدم و به دل گفتم / اين همه پريشانی بر سر پريشانی

3) حاصلی نيست بجز غم ز جهان خواجو را / شادی جان کسی کاو زجهان آزاد است

 

بگفتا هر شبش بينی چو مهتاب ؟// بگفت آری ، چو خواب آيد ، کجا خواب ؟ 

 معنی : خسرو گفت آيا هر شب او را در خواب مثل مهتاب زيبا و نورانی می بينی ؟ فرهاد در پاسخ گفت : بلی اگر بخوابم او را در خواب مثل مهتاب می بينم اما خواب کجا بود . ( عشق شيرين خواب را از من ربوده است و در فراق او آرام و قرار ندارم .)

ارتباط معنايی :

1) چشم مجنون چون بخفتی همه ليلی ديدی / مدعی بود اگرش خواب ميسر می شد

بگفتا دل ز مهرش کی کنی پاک ؟// بگفت انگه که باشم خفته در خاک

 معنی : خسرو گفت کی از عشق شيرين صرف نظر می کنی ؟ فرهاد در پاسخ گفت : زمانی که مرده باشم .

ارتباط معنايی :

1) از جان طمع بريدن آسان بود و ليکن /از دوستان جانی مشکل توان بريدن

بگفتا دوری از مه نيست در خور / بگفت آشفته از مه دور بهتر

معنی : در اين بيت فرهاد نديدن معشوق را به صلاح خود می داند .

 ارتباط معنايی :

1) زهر سو کرد بر عادت نگاهی / نظر نگه در افتادش به ماهی .

2) چو لختی ديد از آن ديدن خطر ديد / که بيش آشفته شد تا بيشتر ديد .

3) اگر مدعیان نقش ببينند پری را / دانند که ديوانه چرا جامه دريده است.

بگفتا گر بسر يابيش خوشنود

بگفت از گردن اين وام افکنم زود

معنی : خسرو گفت اگر او با هديه گرفتن سر تو خوشنود شود ؟ فرهاد گفت هرچه زود تر آن را تقديم   می کنم .

ارتباط معنايی :

1) خواهم افکندن ز دست دل سر اندر پای دوست / گر ز من بپذیردش اين فخر بس باشد مرا

بگفت آسوده شو کاين کار خام است

بگفت آسودگی بر من حرام است

معنی : خسرو گفت :آس.ده خاطر باش و عشق شيرين را فراموش کن ، زیرا عاشق شدن تو کاری بيهوده است ، فرهاد گفت بر من عاشق آسايش حرام است .

 

ارتباط معنايی :

1) بيزارم از وفای تو یک روز و یک زمان / مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم

بگفتا رو صبوری کن در اين درد

بگفت از جان صبوری چون توان ک

معنی : خسرو گفت : برو با اين غم عشق بساز و به فکر وصال شيرين نباش ، فرهاد گفت : شيرين جان من است بدون جان چگونه می توانم شکيبايی کنم .

ارتباط معنايی :

1) به عشق اندر صبوری خام کاری است / بنای عاشقی بر بيقراری است .

2) مستی و عاشقيم برد ز دست /  صبر نايد ز هیچ عاشق مست .

3) صبوری از طريق عشق دور است / نباشد عاشق آن کس کاو صبور است .

4) ماهيان را صبر نبود يک زمان بيرون آب /  عاشقان را صبر نبود در فراق دلستان

5) جان ماهی آب باشد صبر بي جان چون بود / چون که بی جان صبر نبود چون بود بی جان ز جان .

بگفت از صبر کردن کس خجل نيست

بگفت اين ، دل توان کرد ، دل نيس

معنی : خسرو گفت کسی از صبر کردن شرمنده نيست پس در غم عشق شيرين صبر کن و فکر وصال نباش . فرهاد گفت : دل می تواند صبر کند اما من عاشقم و دل خود را از دست داده ام .

ارتباط معنايی :

1) صبوری از طريق عشق دور است / نباشد عاشق آن کس کاو صبور است .

بگفت از عشق کارت سخت زار است

بگفت از عاشقی خوشتر چه کار است

معنی : خسرو گفت : از عشق کارت خيلی سخت شده است . فرهاد گفت : هيچ کاری بهتر از عاشقی نيست .

ارتباط معنايی :

من از اين بند نخواهم به در آمد همه عمر / بند پايی که بدست تو بود تاج سر

 از در درآمدی و من از خود بدر شدم

گويي کز اين جهان به جهان دگر شدم

معنی : از در وارد شدی و من از شدت شوق از خود بی خود شدم ، انگار که روح از تنم خارج شده .

 ارتباط معنايی :

1) تا خبر دارم از او بی خبر از خويش تنم / با وجودش ز من آواز نيايد که منم .

گوشم به راه تا خبر می دهد ز دوست

صاحب خبر بيامد و من بی خبر شدم

معنی : منتظر بودم تا کسی خبری از دوست به من بدهد حال آنکه خود معشوق آمد و من از خود بی خود شدم .

ارتباط معنايی :

1) گفت من خبری دارم از حقیقت عشق / دروغ گفت گر از خویش تن خبر دارد .

2) با هر که خبر گفتم ز اوصاف جمیلش / مشتاق چنان شد که چو من بی خبر افتاد .

تا رفتنش ببينم و گفتنش بشنوم

از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم ]

معنی : برای اینکه را رفتن معشوق رو ببینم و سخنانش را بشنوم ، همه ی وجودم چشم و گوش شد .

 ارتباط معنايی :

 1) با صد هزار جلوه برون آمدی که من / با صد هزار ديده تماشا کنم ت

بيزارم از وفای تو يک رو ز و يک زمان

مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم

معنی : نسبت به تو وفا دار نبوده ام ، اگر یک روز آسوده و آرام زندگی کرده باشم .

ارتباط معنايی :

1) به شادی و آسايش و خواب و خور / ندارند کاری دل افگارها

او را خود التفات نبودی به صيد من

من خويشتن اسير کمند نظر

معنی : معشوق قصدی برای گرفتار کردن من در دام عشق خود نداشت ، من خود م اسیر نگاه همچون کمند او شدم .

ارتباط معنايی :

1) حاجت به ترکی نیستش تا در کمند آرد دلی / من خود به رغبت در کمند افتاده ام تا می برد .

2) تو مپندار که سعدی ز کمند تو گریزد / چون بدانست که در بند تو خوش تر ز رهایی .

3) ور قید می گشاید وحشی نمی گریزد  / در بند خوب رویان بهتر ز رستگاری .

گويند روی سرخ تو ، سعدی ؟ که زرد کرد

اکسير عشق بر مسم افتاد و زر ش

معنی : به من می گویند ای سعدی چه کسی روی سرخ تو را زرد و بیمار کرد ؟ پاسخ می دهم که عشق مثل کیمیا بر وجود بی ارزش من راه یافت و مرا به طلای زرد تبدیل کرد و به من ارزش داد .

ارتباط معنايی : ( فقط مصرع دوم )

1) جان گدازی گر به آتش عشق / عشق را کيميای جان بينی

2) دست از مس وجود چو مردان ره بشوی / تا کيميای عشق بيابی و زر شوی .

3) گر نور عشق حق به دل و جانت افتاد  /  بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی .

صبح اميد که به معتکف پرده ی غيب

گو برون آی که کار شب تار آخر ش

معنی : به امید بشارت دهید که چون صبح در پس پرده ی غیب گوشه نشین بود طلوع کند زیرا نا امیدی که مانند شب بود به پایان رسید .

ارتباط معنايی :

1) بعد نو میدی بسی امید هاست / از پس ظلمت دو صد خورشیدهاست .

2) گرچند باشد شب دیر باز / بر او تیرگی نماند دراز .

3) پس ازتیرگی روشنی گیرد آب /برآید پس از تیره شب آفتاب

آن پريشانی شب های دراز و غم دل

همه در سايه گيسوی نگار آخر شد

معنی : آن پریشانی شبهای هجران و غم دل  ، همگی در سایه ی گیسوی یار به پایان آمد.

ارتباط معنايی :

1)آن همه نازو تنعم که خزان می فرمود / عاقبت در قدم باد بهار آخر شد.

 باورم نيست زبد عهدي ايام ، هنوز// قصه ی غصه که در دولت يار آخ

معنی : با این که دولت تو روی نموده ، ولی من به دلیله بد عهدی و پیمان شکنی روزگار ، هنوز باور ندارم که قصه ی طولانی غم و غصه ما به پایان رسیده باشد.

 ارتباط معنايی :

1) از بس که بی تمیزی عالم ز حد گذشت / دوران به کام همت و باور نمی کنم .

2) از این سموم که بر طرف بوستان گذشت / عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی .

آرزوهای دو عالم دستگاه / از کف خاکم غباری بيش ني/

معنی : آرزو های قدرت و شوکت دو جهان و تمام آرزوهای دو عالم در نظر من همچون غبار بی ارزش است .

ارتباط معنايی :

1)   سرم به دنيی و عقبی فرو نمی آيد / تبارک الله از اين فتنه ها که در سر ماست .

2)   فاش می گويم و از گفته ی خود دلشادم / بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم .

3)   چشم همت نه به دنيا که به عقبی نبود / عارف عاشق شوريده ی سر گردان را

می رود صبح و اشارت می کند // کاين گلستان خنده واری بيش ني

معنی : گذر صبح به ما ياد آوری می کند که اين دنيای مادی و زندگی ، مثل خنده ی کوتاه و ناپايدار است .

 ارتباط معنايی :

1) برگ عدم ساز کن که دلا که در این عهد / عمر طبيعی نصيب برق و شرار است .

غرقه ی وهميم ور نه اين محيط // از تنگ آبی کناری بيش نيست .

معنی : چون اسير دريای توهم هستيم ، تصور می کنيم که به کنه و حقيقت هستی دست يافته ايم ، در حالی که هنوز به ساحلی بيشتر نرسيده ايم .

 ارتباط معنايی :

1) چه دارد جهان جز دل و مهر يار / مگر توده هايی ز پندارها

2) ره زين شب تاريک نبردند برون / گفتند فسانه ای و در خواب شدند .

   

ای شرر از همرهان غافل مباش // فرصت ما نيز باری بيش ني

معنی : ای شرر من و تو نبايد از هم غافل باشيم چون مجال و فرصت زندگی کردن کوتاه و زود گذر است .

 ارتباط معنايی :

1) ده روز مهرگردون ، افسانه است و افسون / نيکی به جای ياران فرصت شمار يارا .

2) صوفی ابن الوقت باشد ای رفيق / نيست فردا گفتن از شرط طريق .

3)مکن عمر ضايع به افسوس و حیف / که فرصت عزیز است و الوقت سیف .

4) هان ای غزیز فصل جوانی به هوش باش / در پیری از تو هیچ نیاید به غیر خواب .

5) مباش غره بدین 5 روز نقد حیات / که عمر بر سر پا نیست و چرخ بر سر کار .

6) عمر چو دزدان در آرزوی  فرار است / گاه به برق و گهی به باد سوار است .

7) نگویمت به تو می ماند از عزیزی عمر / که عمر اگر چه عزیز است هم نمی ماند .

بيدل اين کم همتان بر عز و جاه // فخر ها دارند و عاری بيش نیست

معنی : ای بيدل ! فخر و ناز اين افراد سسست اراده ، به مال و مقام دنيايی ، ننگ آور است .

 ارتباط معنايی :

1) اين جاهلان که دعوی ارشاد می کنند / در خرقه شان به غير منم تحفه ای مياب               

اگر در ديده ی مجنون نشينی // به غير از خوبی ليلی نبينی

معنی : اگر با نگاهی عاشقانه به ليلی بنگری تنها زيبايی ها و خوبی های ليلی به چشمت می آيد و عيب های او را نمی بينی .

 ارتباط معنايی :

1) از دگر خوبان تو افزون نيستی / گفت : خامش چون تو مجنون نيستی .

2) من عاشقم و دل بدو گشته تباه / عاشق نبود ز عيب معشوق آگاه .

3) ور هنری داری و هفتاد عيب / دوست نبيند مگر آن يک هنر .

 

 تو کی دانی که ليلی چون نکويی است // کزو چشمت همين بر زلف و رويی است

معنی : تو به زلف و چهره ی ليلی می نگری و ظاهر بين هستی ، کيفيت حسن او را درک نخواهی کرد .

 ارتباط معنايی :

1) عابدان آفتاب از دلبر ما غافلند / ای ملامت گو ، خدا را ، رو مبين آن رو ببين

 دل مجنون ز شکر خنده خون شد    تو لب می بينی و دندان که چون شد                  

معنی : دل مجنون از خنده ی شيرين ليلی خون است ، ولی تو تنها لب و دندان او را می بينی که چگونه است .   

ارتباط معنايی :

1)عاقلان خوشه چين از سر ليلی غافلند / اين کرامت نيست جز مجنون خرمن سوز را  

تو مو می بينی و مجنون پيچش مو // تو ابرو ، او اشارت های ابرو

معنی : تو گيسوان ليلی را می بينی و ظاهر بين هستی ولی مجنون پيچ و تاب گيسوان او را می بيند تو ابروی ليلی را می بينی و ظاهر بين هستی ولی مجنون اشاره های آن را می بيند .  

ارتباط معنايی :

1) چشمان نظر به ميوه کنند / ما تماشا کنان بستانيم .

2) تو به سيمای شخص می نگری / ما در آثار صنم حيرانيم .

3) مرا به صورت شاهد نظر حلال بود / که هر چه می نگرم شاهدست در نظرم .

4) دو چشم در سر هر کس نهاده اند ولی / تو نقش بينی و من نقش بند می نگرم .

5) چشم کوته نظران بر ورق صورت خوبت / خط همی بيند و عارف قلم صنع خدا را .

6) خود پرستان نظر به شخصی کنند / پاک بينان به صنع يزدانی .

7) ليکن آن نقش که در روی تو می بينم / همه را دين نباشد که بينند آن را . 

کسی را کاو را تو ليلی کرده ای نام // نه آن ليلی است که از من برده آرام

معنی :  آن کسی که تو نام او را ليلی نهاده ای آن ليلی نيست که آرام و قرار دل من را ربوده و مرا عاشق کرده است . 

ارتباط معنايی :

1)    معشوق به چشم دگران نتوان ديد / جانان مرا به چشم من بايد ديد  

گفت : بايد حد زند هشيار مردم مست را // گفت : هشياری بيار اينجا کسی هشيار نيست

معنی : محتسب گفت : انسان هوشيار و آگاه بايد مست را مجازات شرعی کند . مست گفت : کی می خواهد مرا مجازات کند چون که اين جا هوشياری وجود ندارد و مردم و مسئولان همه به فساد آلوده هستند . 

ارتباط معنايی :

1) گر حکم شود که مست گيرند / در شهر هر آنچه هست گيرند .

2) شه اگر باده کشان را همه بردار زند / گذر عارف و عامی همه بر دار فتد .

3) می خواره و سر گشته و رنديم و نظر باز / وان کس که چو ما نيست در اين شهر کدام است .

4) گر پرده ز روی کارها بردارند / معلوم شود که در چه کاريم همه .

5) ای کاش که هر حرام مستي دادی / تا من به جها نديدمی هشياری

6) در شهر يکی کس را هشيار نمی بينم / هر يک بدتر از ديگر شوريده و ديوانه

                                                   نمونه سوالات تستی : 

1-    بيت ( در نيابد حال پخته هيچ خام / پس سخن کوتاه بايد والسلام ) با کدام بيت ارتباط معنايی ندارد ؟

1) سعدی سخن يار نگويد بر اغيار / هرگز نبرد سوخته ای قصه ی به خام

2) پير می خانه چه خوش گفت به دردی کش خويش/ که مگو حال دل سوخته با خامی چند

3) فردا به داغ دوزخ نا پخته ای بسوزد / کامروز آتش عشق ، از وی نبرد خامی

4) هر که در آتش نرفت بی خبر از سوز ماست / سوخته داند که چيست پختن سودای خام

  2-  بيت ( زمانه گر بزند آتشم به خرمن عمر / بگو سوز که بر من به برگ کاهی نيست ) با کدام بيت ارتباط معنايی دارد ؟

1)       بگفتم روز بی گاهست و ره بس دور ، گفتا رو / به من بنگر به ره منگر که من ره را نور ديده ام

  2) در غم ما روز ها بی گاه شد / روز ها با سوز ها همراه شد

       ) روز ها گر رفت ، گو رو ، باک نيست / تو بمان ، ای آن که چون تو پاک نيست

       4) طوفان نوح را به نظر در نياورد / شور  محبتی که در آب و گل من است

 

 3-    مصرع ( هر که بی روزی است روزش دير شد ) با کدام گزينه ارتباط معنايی دارد ؟

1) هر که پايان بين تر او مسعود تر    2) هر که روزی بزايد روزی بميرد

  3) روز اميد بس دراز بود   4) کسی را که کاهل بود گنج نيست

  4-  مفهوم بيت ( همه غيبی تو بدانی ، همه عيبی تو بپوشی / همه بيشی تو بکاهی ، همه کمی تو فزايی ) با کدام بيت تناسب دارد ؟

1) مهيا کن روزی مار و مور / گر چند بی دست و پايند و زور

2) بشر ماورای جلالش نيافت / بصر منتهای جمالش نيافت

3) عزيزی که هر کز درش سر بتافت / به هر در که شد هيچ عزت نيافت

4) يکی را به سر بر نهد تاج بخت / يکی را به خاک اندر آرد به تخت  

  5-  بيت ( بگفتا گر به سر يابيش خشنود / بگفت از گردن اين وام افکنم زود )  با کدام بيت ارتباط معنايی دارد ؟

1) جان فدای شکر شيرين شور انگيز او / کز فراقش دست بر سر چون مگس باشد مرا

2) در سر من نيست الا وصل آن دلبر هوس /  تا سرم بر جای باشد اين هوس باشد مرا

3) خواهم افکندن ز دست دل سر اند پای دوست / گر ز من بپذيردش اين فخر بس باشد مرا

4) بر وصالش يک نفس گر دسترس باشد مرا / حاصل عمر عزيز آن يک نفس باشد مرا  

   6 بيت ( تا رفتنش ببينم و گفتنش بشنوم / از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم ) با کدام بيت ارتباط معنايی دارد

1) به می خانه گهی مستم ، ندانم پای از دستم / گهی برصومعه با جبه و دستار می گردم

2) از پا تا به سر همگی ديده ها شويد / حسن و جمال دلکش دلدار بنگريد

3) ز اوصاف جمال او کنم تا نکته ای روشن /  ز سر تا پا زبان باشم ز پا تا سر بيان گردم

4)جنون عشق سرا پای من گرفت از من / چنان که پای زسر ، سر ز تن نمی دانم  

  7  بيت چون شبنم اوفتاده بودم پيش آفتاب / مهرم به جان رسيد و به عيوق بر شدم با کدام يک از ابيات زير ارتباط مفهومی دارد ؟

1) دستم نداد قوت رفتن به پيش دوست / چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم

2) تا رفتنش ببينم و گفتنش بشنوم / از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم

3) گويند روی سرخ تو سعدی که زرد کرد / اکسير عشق بر مسم افتاد و زر شدم

4) بيزارم از وفای تو يک روز و يک زمان / مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم

  8  بيت ( آن پريشانی شب های دراز و غم دل / همه در سايه ی گيسوی نگار آخر شد ) با کدام بيت ارتباط معنايی دارد ؟

1) آن هم ناز و تنعم که خزان می فرمود / عاقبت در قدم باد بهار آخر شد

2) سر آن ندارد امشب که بر آيد آفتابی / چه خيال ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی

3) در اين شب سياهم گم گشت راه مقصود / از گوشه ای برون آی ، ای کوکب هدايت

4) می رود صبح و اشارت می کند / کاين گلستان خنده واری بيش نيست  

  9-  کدام بيت با ساير ابيات ارتباط معنايی ندارد ؟

1) گر ز عشق اندک اثر می ديده ای / عيب ها جمله هنر می ديده ای

2) عيب بين زانی که تو عاشق نه ای / لا جرم اين شيوه را لايق نه ای

3) عوام عيب کنندم که عاشقی همه عمر / کدام عيب که سعدی چنين هنر دارد

4) ز دشمنان شنو ای دوست تا چه می گويند / که عيب در نظر دوستان هنر باشد